به گزارش میگنا رسانه سلامت روان ایران استرس در عصر کنونی از مهمترین ابعاد زندگی فردی، خانوادگی، شغلی و اجتماعی محسوب می گردد. به طور کلی مادامیکه که فرد در محیط زندگی یا کار با شرایطی مواجه می شود که این شرایط با ظرفیت ها و امکانات کنونی ووضعیت قبلی ناهماهنگ است، به عدم تعادل، تعارض و کشمکش های درونی دچار می گردد که استرس نامیده می شود.
دکتر زهرا محبوبی متخصص روان شناسی سلامت در ادامه مطلب استرس و فشار روانی آورده است امروزه استرس یا فشار روانی جزء لاینفک زندگی انسان می باشد و تمامی افراد با آن آشنایی دارند.
استرس پاسخ روانی – فیزیولوژیک ما به فشارهای ناشی از یک وضعیت یا یک رویداد زندگی است که آن را عامل استرسزا نامیده اند.
پاسخ استرس یک عملکرد سالم و سازگار در شرایط چالش حاد است. با این حال، قرار گرفتن در معرض استرس طولانی مدت ممکن است موجب بروز اختلال در تنظیم سیستم های عصبی گردد.
استرس پاسخ انسانی و حیوانی همگانی است که از ادراک یک تجربه هیجانی یا استرس زا ناشی می شود و تاثیر بسیار زیادی بر رفتار می گذارد؛ به طوری که توانایی انسان را برای تحمل، سازگاری یا دفاع از خود به چالش می کشد، او را فرسوده می سازد، انرژی اش را تحلیل برده، سیستم ایمنی شخص را تهدید می کند، توانایی او را در مبارزه با بیماریها کاهش میدهد و اعتماد به نفس را در شخص تضعیف می سازد.
هانس سلیه استرس را پاسخ نامشخص بدن به هرگونه تقاضا نامیده است. وقتی که عامل استرسزا، زندگی است انسان را تحت تاثیر قرار دهد، حالت هیجانی و تفکر فیزیولوژیکی ما از سطح بهنجار و متعادل خود خارج شده فعالیت شناختی آسیب پذیر می گردد و مشکلات رفتاری به صورت احساس اضطراب و افسردگی فرا خوانده می شود. گروهی از صاحبنظران، استرس را بیماری شایع قرن نامیده اند.
استرس یا فشار روانی از مهمترین موضوع ها و مفاهیم روانشناختی است که اهمیت زیادی در آسیب شناسی روانی و در حوزه روانشناسی سلامت دارد.
استرس مسئله عصر کنونی می باشد و زندگی امروزی در تمامی ابعاد خود به هر شکلی با استرس مواجه است. پژوهش های بسیار زیادی وجود دارد که نشان میدهد استرس با بیماری رابطه تنگاتنگی دارد.
به هنگام استرس، ارتباط روشنی میان بیماری و میزان واکنش پذیری سیستم ایمنی، قلبی-عروقی و غدد درون ریز پیدا شده است. تحقیقات کوباسا نشان داده است که استرس کلسترول، فشار خون و کورتیزول را به تدریج در افراد آسیب پذیر در برابر استرس افزایش می دهد.
دکتر زهرا محبوبی متخصص روان شناسی سلامت اضافه میکند مهاجرت به شهرهای بزرگ و کشورهای دیگر، صنعتی شدن تحولات روز افزون و سریع علم و فناوری، افزایش جمعیت، عدم پایبندی به آداب و رسوم گذشته، تغییر روابط خانوادگی، تغییر نقش اعضای خانواده، گسستگی روابط خانوادگی، طلاق، جنگ، اضطراب فراگیر در مورد جنگ های هستهای، فقر، سیل، زلزله، معلولیت، مرگ عزیزان، بیماری های مزمن و تغییر ارزش های فرهنگی و اجتماعی از مهم ترین تغییرات اجتماعی عصر کنونی که به استرس می انجامد، می باشند.
این موضوع مورد توجه دانشمندان رشته های مختلف اعم از پزشکان، روانشناسان، فیزیولوژیست ها، زیست شناسان و جامعه شناسان واقع شده است. و هر یک جنبه هایی از استرس و عوارض آن را بررسی نموده اند. به دلیل گستردگی عوامل استرس زا و کاهش توان مقابله انسان امروز در برابر آنها به دلیل تغییر سبک زندگی، استرس به پدیده پیچیده و بزرگی تبدیل گشته است. این عوامل موجب شده تا استرس یکی از مفاهیم مهم در مطالعه بهداشت روانی انسان به شمار آید.
مردم عادی آن را پدیده رنجآور و ناخوشایند، پزشکان مسئله را از دید واکنش های فیزیولوژیک، روانپزشکان آن را با فشارهای عصبی و به کار بردن مکانیسم های سایکو فیزیولوژیک بیان میکنند و بالاخره روانشناسان آن را واکنش روانی، رفتاری و نوعی حالت هیجانی در موقعیت بحرانی قلمداد می کنند.
اصطلاح استرس به قرن پانزدهم میلادی برمیگردد که به معنای تنش یا فشار فیزیکی به کار رفت. درسال ۱۷۰۶ این اصطلاح برای توصیف سختی، دشواری، یا بدبختی به کار برده شد ودر اواسط قرن ۱۹ به معنای فشار گسترش یافت واین فشار هم به معنای نیروی وارده بربدن و هم روان مورد استفاده قرار گرفت.
هانس سلیه پزشک اتریشی، پدر استرس معتقد است استرس بیانگر عکسالعملهای فیزیکی- شیمیایی، ذهنی و عاطفی بدن در مقابل رویدادها و موقعیتهای وحشتناک، هیجان آور، خطرناک و حساس است مفهوم استرس اغلب با هانس سلیه همراه میشود. وی برای نخستین بار این اصطلاح را برای مجموعهای خاص از علائم بکار برد.
هانس درسال ۱۹۲۶ هنگامیکه دانشجوی رشته پزشکی بود مشاهده کرد موشهایی که مواد سمی به آنها تزریق میشود علایمی مشابه افراد بیمار وآسیب دیده ازخود نشان میدهند. وی نخست چنین نشانههایی را «سندرم رنجوری» نام گذاری کرد و سپس واژه «استرس» را برای این سندرم بکار برد.
بر اساس تحقیقات سازمان بهداشت جهانی، اختلالات روانی می توانند با ترکیبی از شرایط اجتماعی، زیست شناختی و روانشناختی استرس آور به وجود آیند.
معمولاً استرس یک رویداد بیرونی در نظر گرفته میشود که میتواند با تفسیر شناختی افراد از آن به یک پاسخ درونی که اغلب به آن استرس می گویند، منجر گردد؛ لذا استرس میتواند هم از طریق کاهش فشار بیرونی و هم با افزایش منابع درونی برای پاسخ به رویدادهای بیرونی مدیریت شود.
در پیشینه استرس روانشناختی دو الگوی سنتی ارائه گشته است: محرک محور و پاسخ محور.
در رویکرد محرک محور، فرض این است که بعضی از شرایط خاص استرس آور هستند و استرس زا ها را شکل می دهند و بر اساس رویکرد پاسخ محور، استرس با الگویی از پاسخ های رفتاری، شناختی و هیجانی ناشی از مواجهه با یک استرس زای خاص تعریف می شود.
بنا ب رهمین گزارش از میگنا رسانه سلامت روان ایران نخستین بررسیهای عمده در زمینه استرس در حوزه دانش پزشکی انجام شده است. در اثری از “کلودبرنارد” متعلق به سال ۱۸۶۰ چنین اظهار شده است که به رغم تغییراتی که در محیط خارجی فرد رخ میدهد، دستگاه داخلی بدن باید پیوسته در وضعیت مطلوبی بماند. بعدها در اواسط قرن ۱۹، معنای استرس گسترش یافت و به عنوان تنش بر روی اعضای بدن یا نیروی ذهنی مطرح گردید.
در سال 1935 «والترکلانن» نظریه برنارد را تکامل بخشید و در قالب مفهوم تازهای به نام هومئوستازی (Homeostasis) به آن اشاره کرد.
همانطور که بیان گردید فشار روانی امروزه یکی از مهمترین موضوعات و مفاهیم روانشناختی است که اهمیت زیادی در آسیبشناسی روانی و روانشناسی سلامت دارد. این واژه از فیزیک وارد روانشناسی شده و ابتدا مفهومی فیزیکی، سپس محیطی و اجتماعی و نهایتاً روان شناختی پیدا کرده است.
سلیه در تلاش برای آماده کردن یک الگوی زیستی برای هیجان بر نقش سیم عصبی مرکزی تأکید کرد و هیجان را با توجه به تغییرات زیست شیمیایی و فعالیتهای سیسستم اعصاب مرکزی توجیه نمود.
“گرانش کلانن” به تبیین زیستی پدیده هیجان، الگوی معروفی را شکل داد که به الگوی واکنش «جنگ یا گریز» مشهور شد. بیشترین پژوهش و بررسی را در این زمینه “هانس سلیه” در سال ۱۹۵۶ انجام داده است. به همین دلیل نیز پدر استرس نامیده شده است.
وی استرس فشار روانی را به عنوان پدیده تازه در نوع خود به طور کامل شرح داده است. زمانی که وی دانشجوی پزشکی دانشگاه پراک بود به «نشانگلان عمومی بیماری» به عنوان یک پاسخ نامعین ارگانیزم نسبت به بیماری توجه کرد و آثار عوامل مزاحم مانند ضربهها، سوختگیها، اشعه ایکس، سرما و … را مورد بررسی قرارداد و در مقالهای منتشر کرد. وی به توصیف مجموعه پاسخهای نامعینی پرداخت که بر اثر هر نوع عامل مهاجم جسمانی در ارگانیزم بروز میکرد و آنچه را که “نشانگلان عمومی سازش” مینامید مشخص نمود.
یکی از اصول مهم و اساسی روانشناسی سلامت، پیشبینی و پیشگیری از آسیبها از جمله بیماریهای مزمن پزشکی بوده که نقش استرس در ایجاد چنین مشکلاتی بسیار پررنگ و ریشهایی میباشد.
لذا ضرورت دارد با مهار و کنترل این اژدهای خطرناک یعنی استرس فشار روانی گامی در جهت پیشگیری از بروز بیماریهای اعصاب و روان و بیماریهای جسمی و مزمن پزشکی در آحاد افراد جامعه برداشته شود.
استرس فشار روانی در روان شناسی مورد توجه جدی است و راههای کنترل و مدیریت آن پرداخته شده است. مخاطب این نگارش عموم مردم جامعه، روانشناسان و مشاوران، کادر درمان و مراجعهکنندگان به کلینیکهای روانشناسی و روان پزشکی که خواستار کنترل، مدیریت و فرا گرفتن هنر زیستن همراه با استرس هستند میباشند. افراد با مطالعه وبه کاربستن مطالب این نگارش قادر خواهند شد که استرس را بشناسند و سپس با انجام روشها و شیوههای بیان شده در این نگارش، کنترل آن را در دستان خود بگیرند و هدایت کنند و به بهبودی بیماری جسم و روان و ارتقای سلامت خود، خانواده و جامعه کمک نمایند. بطور کلی استرس یک واکنش تطبیقی به یک عامل محیطی (بیرونی) است که پیامدهای فیزیو لوژیک، رفتاری، شناختی و روان شناختی زیادی برای هرفرد در پی داشته، فرد را از حالت نرمال خارج میکند.
واژه استرس از لغت لاتین “Stringer” به معنای سختی اتخاذ شده است.
استرس یک واکنش تطبیقی به یک عامل بیرونی بوده که پیامدهای فیزیولوژیکی، رفتاری، شناختی و روانشناختی زیادی برای هر فرد به دنبال دارد و فرد را از حالت عادی خارج میسازد.
اصطلاح فشار روانی که برای استرس پیشنهاد شده است و متداول گشته، در برگیرنده تعریف عملی و دقیق استرس نیست. تعریف استرس دشوار است و نظریهپردازان مختلف آن را به شیوههای متعددی به کار بردهاند. هدف اصلی تحقیقاتی که در زمینه استرس انجام گرفته است روشن کردن و فهمیدن پدیدههای مربوط به استرس است، نه تعریف لغوی آن. به هر حال، تعریف ارائه شده از استرس باید دارای دو ویژگی باشد:
۱) تعریف به گونهای باشد که بتوان توسط تحقیقات علمی آن را توصیف کرد.
۲) عواملی که بر روی آنها تأثیر دارند به طور مجزا بررسی نمود.
«توماس هولمز» (۱۹۷۹)، استرس را واقعه محرکی تعریف میکند: که لازم است شخص با آن سازگار شود. بنابراین استرس به عنوان یک محرک موقعیتی است که درخواستهای غیرمعمول داشته و نیازمند تغییر الگوی فعلی فرد میباشد. امتحان، بلایای طبیعی، طلاق و شغلهای مخاطرهآمیز مواردی از استرس به عنوان یک محرک هستند، زیرا فرد را مجبور میکنند رفتارهای سازگارانهای برای کنار آمدن با درخواستهای تحمیلی محیط انجام دهد و نیز سلامتی فرد توسط پیشامدهای محیطی تهدید شده و سازگاری با چنین وقایعی دشوار و خطرناک است.
از لحاظ زیستی موقعیت فشارزا، یعنی موقعیتی که از نظر شخص با خطر همراه است و مجموعهای از فعل و انفعالاتی در بدن به وجود میآورد که باعث سازگاری و مقاومت و یا فرار فرد میگردد.
حس انسجام
حس انسجام(SOC) را نگرش پایدار فرد به زندگی و توانایی پاسخ دهی به موقعیت استرس آور تعریف می کنند. این حس بر واکنش سازگارانه های خاصی دلالت نداشته و به ظرفیت فرد برای انتخاب پاسخ سازگارانه ای مناسب اشاره دارد. حس انسجام، یک جهت گیری درونی به نحوه ارزیابی خود، دنیا و الزامات آن است. این حس را می توان عامل تعیین کننده سلامت روان در نظر گرفت. همچنین میتوان استدلال کرد که تغییر دائمی سطح انسجام، چه مثبت و چه منفی، نشان دهنده تغییرات اساسی در شرایط زندگی افراد است.
اریکسون و لیندستروم استدلال کردند که با توجه به سه عنصر قابلیت ادراک معناداری و قابلیت کنترل، حس انسجام نشان دهنده دیدگاه فرد به زندگی و ظرفیت پاسخدهی به موقعیت های استرس زا می باشد. به عبارتی دیگر، داشتن یک جهتگیری کلی به ساختار مندی، قابلیت کنترل و معناداری یا انسجام زندگی و یک شیوه فردیت فکر، بودن و عمل کردن همراه با اعتماد درونی در زندگی است که این جهت گیری در شناسایی، بهره بردن، کاربرد و استفاده مجدد از منابع در دسترس به افراد کمک می کند.
سطوح بالای قابلیت ادراک و کنترل پذیری، که در نظریه حس انسجام ارائه گشته است، قادر است با فراهم کردن فرصت ادراک رویدادهای استرس زا به صورت قابل کنترل و پیش بینی پذیر، میزان وقوع مقابله کنشی فرد را تاثیر قرار دهد.
آنتونوسکی تبیین کرد که حس انسجام یک جهت گیری خلقی به شمار می رود که با استفاده از پاسخ های مقابله ای مناسب در موقعیت های استرس آور قادر است مانع فرسودگی گردد.
لذا، این حس یک ابزار کلی برای سنجش منابع مقابلهای در نظر گرفته شده است و شاخصی برای بررسی میزان قابلیت دسترسی و تمایل افراد به استفاده از منابع مقابله ای سازگار می باشد.
ارتباط حس انسجام و سلامت روان حاکی از آن است که حس انسجام متغیر مهمی در تبیین استرس و سلامت روان است.
به عنوان مثال، لینداستروم و اریکسون ضمن مرور مطالعات مربوط به حس انسجام گزارش دادند، انعطاف پذیری افرادی که حس انسجام زیاد دارند بیشتر از افرادی است که حس انسجام کمتری دارند و هر قدر این حس بیشتر باشد، سطح نشانه ها و فشارذهنی کمتر و تاب آوری بیشتر خواهد بود.
استرس پاسخ روانی – فیزیولوژیک ما به فشارهای ناشی از یک وضعیت یا یک رویداد زندگی است که آن را عامل استرسزا نامیده اند.
پاسخ استرس یک عملکرد سالم و سازگار در شرایط چالش حاد است. با این حال، قرار گرفتن در معرض استرس طولانی مدت ممکن است موجب بروز اختلال در تنظیم سیستم های عصبی گردد.
استرس پاسخ انسانی و حیوانی همگانی است که از ادراک یک تجربه هیجانی یا استرس زا ناشی می شود و تاثیر بسیار زیادی بر رفتار می گذارد؛ به طوری که توانایی انسان را برای تحمل، سازگاری یا دفاع از خود به چالش می کشد، او را فرسوده می سازد، انرژی اش را تحلیل برده، سیستم ایمنی شخص را تهدید می کند، توانایی او را در مبارزه با بیماریها کاهش میدهد و اعتماد به نفس را در شخص تضعیف می سازد.
هانس سلیه استرس را پاسخ نامشخص بدن به هرگونه تقاضا نامیده است. وقتی که عامل استرسزا، زندگی است انسان را تحت تاثیر قرار دهد، حالت هیجانی و تفکر فیزیولوژیکی ما از سطح بهنجار و متعادل خود خارج شده فعالیت شناختی آسیب پذیر می گردد و مشکلات رفتاری به صورت احساس اضطراب و افسردگی فرا خوانده می شود. گروهی از صاحبنظران، استرس را بیماری شایع قرن نامیده اند.
استرس یا فشار روانی از مهمترین موضوع ها و مفاهیم روانشناختی است که اهمیت زیادی در آسیب شناسی روانی و در حوزه روانشناسی سلامت دارد.
استرس مسئله عصر کنونی می باشد و زندگی امروزی در تمامی ابعاد خود به هر شکلی با استرس مواجه است. پژوهش های بسیار زیادی وجود دارد که نشان میدهد استرس با بیماری رابطه تنگاتنگی دارد.
به هنگام استرس، ارتباط روشنی میان بیماری و میزان واکنش پذیری سیستم ایمنی، قلبی-عروقی و غدد درون ریز پیدا شده است. تحقیقات کوباسا نشان داده است که استرس کلسترول، فشار خون و کورتیزول را به تدریج در افراد آسیب پذیر در برابر استرس افزایش می دهد.
دکتر زهرا محبوبی متخصص روان شناسی سلامت اضافه میکند مهاجرت به شهرهای بزرگ و کشورهای دیگر، صنعتی شدن تحولات روز افزون و سریع علم و فناوری، افزایش جمعیت، عدم پایبندی به آداب و رسوم گذشته، تغییر روابط خانوادگی، تغییر نقش اعضای خانواده، گسستگی روابط خانوادگی، طلاق، جنگ، اضطراب فراگیر در مورد جنگ های هستهای، فقر، سیل، زلزله، معلولیت، مرگ عزیزان، بیماری های مزمن و تغییر ارزش های فرهنگی و اجتماعی از مهم ترین تغییرات اجتماعی عصر کنونی که به استرس می انجامد، می باشند.
این موضوع مورد توجه دانشمندان رشته های مختلف اعم از پزشکان، روانشناسان، فیزیولوژیست ها، زیست شناسان و جامعه شناسان واقع شده است. و هر یک جنبه هایی از استرس و عوارض آن را بررسی نموده اند. به دلیل گستردگی عوامل استرس زا و کاهش توان مقابله انسان امروز در برابر آنها به دلیل تغییر سبک زندگی، استرس به پدیده پیچیده و بزرگی تبدیل گشته است. این عوامل موجب شده تا استرس یکی از مفاهیم مهم در مطالعه بهداشت روانی انسان به شمار آید.
مردم عادی آن را پدیده رنجآور و ناخوشایند، پزشکان مسئله را از دید واکنش های فیزیولوژیک، روانپزشکان آن را با فشارهای عصبی و به کار بردن مکانیسم های سایکو فیزیولوژیک بیان میکنند و بالاخره روانشناسان آن را واکنش روانی، رفتاری و نوعی حالت هیجانی در موقعیت بحرانی قلمداد می کنند.
اصطلاح استرس به قرن پانزدهم میلادی برمیگردد که به معنای تنش یا فشار فیزیکی به کار رفت. درسال ۱۷۰۶ این اصطلاح برای توصیف سختی، دشواری، یا بدبختی به کار برده شد ودر اواسط قرن ۱۹ به معنای فشار گسترش یافت واین فشار هم به معنای نیروی وارده بربدن و هم روان مورد استفاده قرار گرفت.
هانس سلیه پزشک اتریشی، پدر استرس معتقد است استرس بیانگر عکسالعملهای فیزیکی- شیمیایی، ذهنی و عاطفی بدن در مقابل رویدادها و موقعیتهای وحشتناک، هیجان آور، خطرناک و حساس است مفهوم استرس اغلب با هانس سلیه همراه میشود. وی برای نخستین بار این اصطلاح را برای مجموعهای خاص از علائم بکار برد.
هانس درسال ۱۹۲۶ هنگامیکه دانشجوی رشته پزشکی بود مشاهده کرد موشهایی که مواد سمی به آنها تزریق میشود علایمی مشابه افراد بیمار وآسیب دیده ازخود نشان میدهند. وی نخست چنین نشانههایی را «سندرم رنجوری» نام گذاری کرد و سپس واژه «استرس» را برای این سندرم بکار برد.
بر اساس تحقیقات سازمان بهداشت جهانی، اختلالات روانی می توانند با ترکیبی از شرایط اجتماعی، زیست شناختی و روانشناختی استرس آور به وجود آیند.
معمولاً استرس یک رویداد بیرونی در نظر گرفته میشود که میتواند با تفسیر شناختی افراد از آن به یک پاسخ درونی که اغلب به آن استرس می گویند، منجر گردد؛ لذا استرس میتواند هم از طریق کاهش فشار بیرونی و هم با افزایش منابع درونی برای پاسخ به رویدادهای بیرونی مدیریت شود.
در پیشینه استرس روانشناختی دو الگوی سنتی ارائه گشته است: محرک محور و پاسخ محور.
در رویکرد محرک محور، فرض این است که بعضی از شرایط خاص استرس آور هستند و استرس زا ها را شکل می دهند و بر اساس رویکرد پاسخ محور، استرس با الگویی از پاسخ های رفتاری، شناختی و هیجانی ناشی از مواجهه با یک استرس زای خاص تعریف می شود.
بنا ب رهمین گزارش از میگنا رسانه سلامت روان ایران نخستین بررسیهای عمده در زمینه استرس در حوزه دانش پزشکی انجام شده است. در اثری از “کلودبرنارد” متعلق به سال ۱۸۶۰ چنین اظهار شده است که به رغم تغییراتی که در محیط خارجی فرد رخ میدهد، دستگاه داخلی بدن باید پیوسته در وضعیت مطلوبی بماند. بعدها در اواسط قرن ۱۹، معنای استرس گسترش یافت و به عنوان تنش بر روی اعضای بدن یا نیروی ذهنی مطرح گردید.
در سال 1935 «والترکلانن» نظریه برنارد را تکامل بخشید و در قالب مفهوم تازهای به نام هومئوستازی (Homeostasis) به آن اشاره کرد.
همانطور که بیان گردید فشار روانی امروزه یکی از مهمترین موضوعات و مفاهیم روانشناختی است که اهمیت زیادی در آسیبشناسی روانی و روانشناسی سلامت دارد. این واژه از فیزیک وارد روانشناسی شده و ابتدا مفهومی فیزیکی، سپس محیطی و اجتماعی و نهایتاً روان شناختی پیدا کرده است.
سلیه در تلاش برای آماده کردن یک الگوی زیستی برای هیجان بر نقش سیم عصبی مرکزی تأکید کرد و هیجان را با توجه به تغییرات زیست شیمیایی و فعالیتهای سیسستم اعصاب مرکزی توجیه نمود.
“گرانش کلانن” به تبیین زیستی پدیده هیجان، الگوی معروفی را شکل داد که به الگوی واکنش «جنگ یا گریز» مشهور شد. بیشترین پژوهش و بررسی را در این زمینه “هانس سلیه” در سال ۱۹۵۶ انجام داده است. به همین دلیل نیز پدر استرس نامیده شده است.
وی استرس فشار روانی را به عنوان پدیده تازه در نوع خود به طور کامل شرح داده است. زمانی که وی دانشجوی پزشکی دانشگاه پراک بود به «نشانگلان عمومی بیماری» به عنوان یک پاسخ نامعین ارگانیزم نسبت به بیماری توجه کرد و آثار عوامل مزاحم مانند ضربهها، سوختگیها، اشعه ایکس، سرما و … را مورد بررسی قرارداد و در مقالهای منتشر کرد. وی به توصیف مجموعه پاسخهای نامعینی پرداخت که بر اثر هر نوع عامل مهاجم جسمانی در ارگانیزم بروز میکرد و آنچه را که “نشانگلان عمومی سازش” مینامید مشخص نمود.
یکی از اصول مهم و اساسی روانشناسی سلامت، پیشبینی و پیشگیری از آسیبها از جمله بیماریهای مزمن پزشکی بوده که نقش استرس در ایجاد چنین مشکلاتی بسیار پررنگ و ریشهایی میباشد.
لذا ضرورت دارد با مهار و کنترل این اژدهای خطرناک یعنی استرس فشار روانی گامی در جهت پیشگیری از بروز بیماریهای اعصاب و روان و بیماریهای جسمی و مزمن پزشکی در آحاد افراد جامعه برداشته شود.
استرس فشار روانی در روان شناسی مورد توجه جدی است و راههای کنترل و مدیریت آن پرداخته شده است. مخاطب این نگارش عموم مردم جامعه، روانشناسان و مشاوران، کادر درمان و مراجعهکنندگان به کلینیکهای روانشناسی و روان پزشکی که خواستار کنترل، مدیریت و فرا گرفتن هنر زیستن همراه با استرس هستند میباشند. افراد با مطالعه وبه کاربستن مطالب این نگارش قادر خواهند شد که استرس را بشناسند و سپس با انجام روشها و شیوههای بیان شده در این نگارش، کنترل آن را در دستان خود بگیرند و هدایت کنند و به بهبودی بیماری جسم و روان و ارتقای سلامت خود، خانواده و جامعه کمک نمایند. بطور کلی استرس یک واکنش تطبیقی به یک عامل محیطی (بیرونی) است که پیامدهای فیزیو لوژیک، رفتاری، شناختی و روان شناختی زیادی برای هرفرد در پی داشته، فرد را از حالت نرمال خارج میکند.
واژه استرس از لغت لاتین “Stringer” به معنای سختی اتخاذ شده است.
استرس یک واکنش تطبیقی به یک عامل بیرونی بوده که پیامدهای فیزیولوژیکی، رفتاری، شناختی و روانشناختی زیادی برای هر فرد به دنبال دارد و فرد را از حالت عادی خارج میسازد.
اصطلاح فشار روانی که برای استرس پیشنهاد شده است و متداول گشته، در برگیرنده تعریف عملی و دقیق استرس نیست. تعریف استرس دشوار است و نظریهپردازان مختلف آن را به شیوههای متعددی به کار بردهاند. هدف اصلی تحقیقاتی که در زمینه استرس انجام گرفته است روشن کردن و فهمیدن پدیدههای مربوط به استرس است، نه تعریف لغوی آن. به هر حال، تعریف ارائه شده از استرس باید دارای دو ویژگی باشد:
۱) تعریف به گونهای باشد که بتوان توسط تحقیقات علمی آن را توصیف کرد.
۲) عواملی که بر روی آنها تأثیر دارند به طور مجزا بررسی نمود.
«توماس هولمز» (۱۹۷۹)، استرس را واقعه محرکی تعریف میکند: که لازم است شخص با آن سازگار شود. بنابراین استرس به عنوان یک محرک موقعیتی است که درخواستهای غیرمعمول داشته و نیازمند تغییر الگوی فعلی فرد میباشد. امتحان، بلایای طبیعی، طلاق و شغلهای مخاطرهآمیز مواردی از استرس به عنوان یک محرک هستند، زیرا فرد را مجبور میکنند رفتارهای سازگارانهای برای کنار آمدن با درخواستهای تحمیلی محیط انجام دهد و نیز سلامتی فرد توسط پیشامدهای محیطی تهدید شده و سازگاری با چنین وقایعی دشوار و خطرناک است.
از لحاظ زیستی موقعیت فشارزا، یعنی موقعیتی که از نظر شخص با خطر همراه است و مجموعهای از فعل و انفعالاتی در بدن به وجود میآورد که باعث سازگاری و مقاومت و یا فرار فرد میگردد.
حس انسجام
حس انسجام(SOC) را نگرش پایدار فرد به زندگی و توانایی پاسخ دهی به موقعیت استرس آور تعریف می کنند. این حس بر واکنش سازگارانه های خاصی دلالت نداشته و به ظرفیت فرد برای انتخاب پاسخ سازگارانه ای مناسب اشاره دارد. حس انسجام، یک جهت گیری درونی به نحوه ارزیابی خود، دنیا و الزامات آن است. این حس را می توان عامل تعیین کننده سلامت روان در نظر گرفت. همچنین میتوان استدلال کرد که تغییر دائمی سطح انسجام، چه مثبت و چه منفی، نشان دهنده تغییرات اساسی در شرایط زندگی افراد است.
اریکسون و لیندستروم استدلال کردند که با توجه به سه عنصر قابلیت ادراک معناداری و قابلیت کنترل، حس انسجام نشان دهنده دیدگاه فرد به زندگی و ظرفیت پاسخدهی به موقعیت های استرس زا می باشد. به عبارتی دیگر، داشتن یک جهتگیری کلی به ساختار مندی، قابلیت کنترل و معناداری یا انسجام زندگی و یک شیوه فردیت فکر، بودن و عمل کردن همراه با اعتماد درونی در زندگی است که این جهت گیری در شناسایی، بهره بردن، کاربرد و استفاده مجدد از منابع در دسترس به افراد کمک می کند.
سطوح بالای قابلیت ادراک و کنترل پذیری، که در نظریه حس انسجام ارائه گشته است، قادر است با فراهم کردن فرصت ادراک رویدادهای استرس زا به صورت قابل کنترل و پیش بینی پذیر، میزان وقوع مقابله کنشی فرد را تاثیر قرار دهد.
آنتونوسکی تبیین کرد که حس انسجام یک جهت گیری خلقی به شمار می رود که با استفاده از پاسخ های مقابله ای مناسب در موقعیت های استرس آور قادر است مانع فرسودگی گردد.
لذا، این حس یک ابزار کلی برای سنجش منابع مقابلهای در نظر گرفته شده است و شاخصی برای بررسی میزان قابلیت دسترسی و تمایل افراد به استفاده از منابع مقابله ای سازگار می باشد.
ارتباط حس انسجام و سلامت روان حاکی از آن است که حس انسجام متغیر مهمی در تبیین استرس و سلامت روان است.
به عنوان مثال، لینداستروم و اریکسون ضمن مرور مطالعات مربوط به حس انسجام گزارش دادند، انعطاف پذیری افرادی که حس انسجام زیاد دارند بیشتر از افرادی است که حس انسجام کمتری دارند و هر قدر این حس بیشتر باشد، سطح نشانه ها و فشارذهنی کمتر و تاب آوری بیشتر خواهد بود.