آندره مالرو، نوشته‌ها و اندیشه‌ها
«آندره مالرو در پاریس متولد شد. زندگی خانوادگی‌اش چندان روبه‌راه نبود. پراکنده تحصیل کرد. به هنر دل بست و بعد به نوشتن روی آورد. بعدتر، گوشه و کنار دنیا را هم زیر پا گذاشت و زندگی را در هم‌زیستی با مردم مختلف تجربه کرد. در آن سال‌های جوانی، چندی هم در ایران زندگی کرد. در سی‌وچند سالگی در نویسندگی به شهرت رسید. جایزه گنکور را هم برد.»

مرتضی میرحسینی طی یادداشتی در روزنامه اعتماد نوشت: خاطراتش بسیار خواندنی‌اند. در «ضد خاطرات» (۱۹۶۷) بخش‌هایی از آن‌ها را روایت می‌کند. می‌شود بارها و بارها آن‌ها را خواند و هر بار بیشتر از قبل درگیرشان شد. «همه پذیرفته‌اند که حقیقت هر کس را نخست در آنچه پنهان می‌کند باید جست. این جمله را که یکی از شخصیت‌های آثارم می‌گوید به خود من نسبت داده‌اند: انسان عبارت است از آنچه می‌کند. البته انسان فقط این نیست و شخصیت اثر من با این جمله به کس دیگری جواب می‌داد که گفته بود: انسان چیست؟

انبان کوچک و حقیری از رازها… غیبت و ولنگاری، انتظاری را که از وصف جنبه‌های نامعقول داریم به بهای ارزان برآورده می‌کند؛ سپس به مدد روانشناسی ضمیر ناهشیار، آنچه را انسان در خود پنهان می‌دارد و غالبا حقیر و رقت‌انگیز است جانشین غفلتی می‌کنند که انسان از وجود خود دارد.» اینجا بر شماری از مشهورترین آثار و نیز گوشه‌هایی از مهم‌ترین تجربیات زندگی‌اش درنگ می‌کند، از جمله صحبت با یکی از دوستان کشیش خود:

– چند وقت است به اعتراف گوش می‌کنید؟

– ده، پانزده سال.

– اعتراف آدم‌ها چه چیز درباره آن‌ها به شما یاد داده است؟

– راستش را بخواهید، اعتراف هیچ‌چیز یاد نمی‌دهد، چون وقتی که به اعتراف گوش می‌کنید آدم دیگری می‌شوید. آخر بخشایش الهی در میان شماست. ولی با این وجود… اولا آدم‌ها از آنچه ما تصور می‌کنیم بسیار بدبخت‌ترند… ثانیا…

دست‌های هیزم‌شکننانه‌اش را در شب پرستاره بالا برد:

– ثانیا، جان کلام اینجاست که آدم بزرگ وجود ندارد…

خودم مالرو را نه با «ضد خاطرات» که با رمان «امید» (۱۹۳۷) کشف کردم و بعد با «دوران تحقیر» (۱۹۳۵) و «راه شاهی» (۱۹۳۰) و «فاتحان» (۱۹۲۸) و «سرنوشت بشر» (۱۹۳۳) به میان نوشته‌هایش رفتم. همه این کتاب‌ها نیز خواندنی‌اند و ترغیب‌مان می‌کنند که به برخی چیزها، دوباره، عمیق‌تر و از زاویه‌ای متفاوت نگاه کنیم. «جنگ پرسش‌هایش را با بلاهت مطرح می‌کند و صلح با معما و بعید نیست که در قلمرو سرنوشت، ارزش انسان بیشتر وابسته به عمق پرسش‌هایش باشد تا به نوع پاسخ‌هایش.»

آندره مالرو در پاریس متولد شد. زندگی خانوادگی‌اش چندان روبه‌راه نبود. پراکنده تحصیل کرد. به هنر دل بست و بعد به نوشتن روی آورد. بعدتر، گوشه و کنار دنیا را هم زیر پا گذاشت و زندگی را در هم‌زیستی با مردم مختلف تجربه کرد. در آن سال‌های جوانی، چندی هم در ایران زندگی کرد. در سی‌وچند سالگی در نویسندگی به شهرت رسید. جایزه گنکور را هم برد. از شهرتش برای مبارزه با فاشیسم که هیتلر در آلمان نمایندگی‌اش می‌کرد استفاده کرد.

حتی به اسپانیا رفت و آنجا در جبهه جمهوری‌خواهان با فاشیست‌ها جنگید. در جنگ دوم جهانی نیز، با نام مستعار ونسان برژه به نهضت مقاومت فرانسه پیوست. فرمانده یکی از شاخه‌های نظامی این نهضت شد. زخم برداشت و به اسارت افتاد. تا یک‌قدمی مرگ رفت. اما آلمانی‌ها شکست خوردند و عقب نشستند. آزاد شد و آنچه از دستش برمی‌آمد برای فرانسه بعد از جنگ به کار بست. با دوگل همکاری کرد و چند سالی عضوی از اعضای دولت او بود.

در رمان‌هایش از ستم و مبارزه، از ایدئولوژی‌هایی که انسان را چیزی پست‌تر می‌خواستند، از شکنجه و سرکوب و از امیدهای فروشکسته نوشت. همه اینها واقعیت‌های زمانه‌اش بود. واقعیت‌های قرنی که هرچه جلوتر رفت، بیشتر و بیشتر چهره‌اش را-که بسیار به نوشته‌های مالرو شباهت داشت- نشان داد. به قول خود مالرو «جهان روزی شروع کرد که هرچه بیشتر شبیه رمان‌های من شود.» هفتادوپنج سال عمر کرد و در چنین روزی از سال ۱۹۷۳ درگذشت.