میدانم که هدفم چیست، برای آنکه کنترل بیشتری روی آن دارم.وقتی با آرامش و اعتماد به نفس آن را میپذیرید، چنین احساسی خواهید داشت.یک سال طول کشید تا به آن نقطه برسم، اما حالا جائی که دارم شگفت انگیز است.وقتی زندگیم را میچرخانم احساس اعتماد به نفس میکنم.وقتی مردی به زندگی شما وارد میشود، بیشتر احساس عدم اعتماد میکنید، اما وقتی مجردید، به خودتان احساس امنیت و دل و جرات میدهید و لازم نیست کسی این کار را بکند.حالا میدانم هر اتفاقی هم که بیفتد، باز هم باقی خواهم ماند.
این احساس درونی من است و آنرا دوست دارم. فکر نمیکنم که برای من مانع و مشکلی است، یا باعث سخت شدن من شده است.شما فقط با تجربه و غلبه بر مشکلات قوی میشوید.
میدانیم که تجرد در این زمانه برای زنان چندان هم سخت نیست. نسبت به گذشته از استقلال مالی بیشتر و تفریحات بیشتری برخوردار هستید.حالا میتوانید تمام انرژی و کوشش خود را صرف تنها کسی که در زندگی شما اهمیت دارد، یعنی خودتان کنید.
نتایج آن ممکن است شما را شگفت زده کند. جنبه شگفت انگیز دوران تجرد آن است که مجبور نیستید کاری را که دوست ندارید، انجام دهید. میتوانید به رفت و آمد با دوستان متاهل خود نه بگوئید.تمام روز در رختخواب دراز بکشید و بیسکوئیت بخورید.مجبور نیستید با کسانی روبرو شوید که از آنها خوشتان نمیآید.مجبور نیستید شبها فوتبال نگاه کنید.البته مگر آنکه عاشق فوتبال باشید. زندگی و وقت شما کاملا به شما تعلق دارد.ممکن است در ابتدا احساس عجیبی داشته باشید، اما کاملا آزادید.و آزادی به شما این امکان را میدهد که امکانات جدید، افکارجدید، جاهای تازه و فعالیتهای تازه را وارد زندگی خود کنید.
بعد از مدتی ابرهای غم و اندوه به کناری میروند و شما وقت و انرژی کافی دارید تا بفهمید: حالا من هستم. من مجردم.هر کاری که بخواهم انجام میدهم.بعد این سوال پیش میآید: خوب حالا چه میخواهم؟ چگونه روابط ما را از خود دور میکنند، روابط با تعهد آمیخته است. از دقیقه ایی که از خواب بیدار میشوید، در حال فکر کردن به او هستید؟ آیا حالا از خواب بیدار شده است؟ آیا حالا از حمام در آمده است؟ آیا هنوز هم بداخلاق است؟ منظور او از گفتن آن جمله دیشب چه بود؟ تمام این تمرکز انرژی بر است. درجه ایی که ما روی شریک و همسر خود تمرکز میکنیم، از شخص تا شخص دیگر فرق میکند. بعضی شدیدا روی آن تمرکز میکنند.
همه ما بیش از آنکه باید برای آنکه مورد پذیرش شوهران خود باشیم، تلاش میکنیم. او از خواب بیدار میشود ، بدون آنکه به فکر سرو وضع خود باشد و ما اهمیتی بدهیم. به عبارتی زندگی کردن با دیگران باعث میشود که از خود غافل شویم. رابطه زمان بر و انرژی بر است.آنقدر درگیر نیازهای او میشوی که فراموش میکنی خودت چه میخواهی.هر لحظه به فکر آن هستی که دارد چه کار میکند.چه میگوید؟ چه چیزی باعث خوشحالی او میشود و آیا او واقعا شما را دوست دارد؟ آیا به اندازه ایی که شما دوستش دارید، به شما علاقه دارد؟ شما باید به جای آنکه دائم حدس بزنید، دیگری چه میخواهد، کمی به فکر خود باشید.
وقتی ایزابل عاشق چارلی بود به اسکاتلند رفت تا با او زندگی کند، 6 ماه بعد چارلی او را ترک کرد. ایزابل میگوید تمام روز گریه میکردم.بعد فکر کردم خوب حالا وقت آن است که به فکر خودم باشم و ببینم که در چه وضعیتی هستم.فهمیدم که شغلم را دوست ندارم، به خاطر اینکه با او باشم این شغل را انتخاب کرده بودم. همچنین به عنوان یک زن مجرد دیگر نمیخواستم در اسکاتلند زندگی کنم.فکر کردم که چه میخواهم. فهمیدم همیشه دلم می خواست در لندن زندگی کنم.خوب چرا که نه؟ وقتی در لندن کاری گیرم آمد، مثل بچه ای بودم که به او اسباب تازه ای داده باشند.می خواستم خودم در مورد شهر لندن اطلاعاتی به دست آورم.آخر هفته ها مثل توریست بیرون میرفتم و جاهای مختلف شهر را می گشتم.عاشق این کار بودم.احساس استقلالی میکردم که هیچوقت در عمرم چنین احساسی نداشتم.هر کسی که مسئول سر هم کردن داستانها و قصه های پریان مثل سیندرلا و زیبای خفته است باید سوالات زیادی را پاسخ دهد.هر چقدرجذاب و خواستنی باشیم. میلی عجیب و ناراحت داریم که زندگی خود را به گردن مردی بیاندازیم که در زندگی ما ظاهر میشود و میخواهیم تا آخر عمر به خوشی و خوبی با او زندگی کنیم.
داستانهای پریان نه تنها باعث میشود که آدمهای وابسته ای شویم، بکله مسئولیت هولناکی به گردن مرد زندگی ما میاندازد و انتظارات شما را از آن شوالیه زره پوش بیشتر از کارت اعتباری شما است.
لحظه ای ورق را برگردانید.آیا تا به حال مردی را دیده اید که منتظر باشد تا زنی بیاید و زندگیش را راست و ریس کند.من فکر نمیکنم.به هر حال لازم است که همین حال زندگی خود را کنترل کنید. همین حالا!
حدااقل حالا هیچ مزاحمی ندارید.میتوانید حالا زندگی خود را برنامه ریزی کنید.کاری جالب و پاداش دهنده است. نتیجه آن است که حالا هر چقدر خودتان را بشناسید.خودتان را دوست بدارید و به خودتان اعتماد کنید.انرژی و وقت کمتری را صرف دیگران می کنید.به نوعی دیگر این کار اهمیت ندارد.متوجه میشوید که آنقدر برای خودتان ارزش قائل میشوید که مدام به فکر آن نباشید که در ذهن شوهرتان چه میگذرد؟
شما چه کسی هستید؟ بدون آنکه نقش همسر وشریک زندگی کسی را بازی کنید، که هستید؟ حالا شما نیمه دیگری نیستید، خودتان کامل هستید؟ اما این خود کامل چه شکلی است؟ چه رنگی دارد؟ میخواهد چه کند؟ با چه آهنگی میرقصد؟ شما نمیتوانید با دیگران رابطه موثر و صمیمی برقرار کنید، اگر با خودتان چنین رابطه ایی برقرار نکنید و حالا فرصت آن را دارید که خودتان را کشف کنید. میتوانید واقعا به خودتان اهمیت دهید.برای آنکه به دیگری تعهد دهید، لازم است به خودتان متعهد باشید.
رموزکامیابی در زندگی مجردی.
ویندی بریستو.برگردان عفت حیدری.نشر عقیل