عوامل متعددی در بروز آسیبهای روانشناختی شناسایی شده و نظریههای مختلفی در این زمینه معرفی شده اند. اغلب این نظریهها فارغ از توجه به تاثیر تفاوتهای جنسیتی در بروز آسیبهای روانشناختی دیدگاههایی را معرفی کرده و به دفاع از آنها پرداختهاند. اما رویکردهایی که تفاوتهای جنسیتی را مد نظر قرار داده و اثرات آن را در زمینههای مختلف زندگی و از جمله ارتباطات اجتماعی و عاطفی بررسی کرده اند به گونه دیگری به موضوع نگاه می کنند.
خانم کارول گیلیگان در کتاب با صدایی متفاوت به تفصیل به این موضوع پرداخته است. نظریات این روانشناس هرچند مشابه با دیدگاههای فمنیستی به نظر میرسد ولی تفاوتهایی را با آنها و از جمله فمنیستهای رادیکال دارد که باعث تمایز نظریات وی می شود و البته نظریه پردازان فمنیست به انتقاد از گیلیگان برخواسته و نظریات او را مورد اعتراض قرار داده اند.
دانا کرولی جک با تاثیر پذیری از نظریه گیلیگان و چند نظریه دیگر در حوزه روانشناسی نظریه خود را تحت عنوان خودخاموشی مطرح کرده و مطالعاتی هم توسط خود او و هم سایر محققان در کشورهای مختلف انجام یافته و نتایج قابل توجهی گزارش گردیده است و امید می رود با انجام مطالعات بیشتر، زمینه مساعدی در جهت درک مشکلات و آسیبهای روانشناختی به ویژه در حوزه زنان فراهم گردد.
این نظریه با نظریه دلبستگی بالبی، نظریه شناختی و نظریات ارتباطی مرتبط است. در واقع جنبههایی از نظریه دلبستگی، نظریههای ارتباطی و نظریههای شناختی برای توضیح و تشریح آسیب پذیری به افسردگی ادغام گردیده و بر اساس گزارشات زنان افسرده از تجارب خود در زندگی شکل گرفته است. این گزارشات حاکی از سرکوبی احساسات، افکار و فعالیت هایی است که با خواست و تمایلات همسران یا فرد مورد علاقه شان در تعارض بودند. در این زنان احساس فشار بر مراقبت اجباری، خشنودکردن دیگران، خودداری از ابراز وجود در روابط و تلاش برای دستیابی و حفظ صمیمیت و نیازهای ارتباطی دیده می شد. آنها تلاش می کردند از تعارض و اختلاف دوری کنند تا بتوانند روابط شان را حفظ کنند و امنیت روانشناختی و جسمانی داشته باشند و نتیجه اینکه چنین سکوتی یا به عبارتی خود خاموشی موجب نادیده گرفتن خود در آنها می شد.
گفته می شود خودخاموشی در دو سطح بالا و پایین در افراد دیده می شود. افراد دارای خودخاموشی بالا بر عکس افرادی که خودخاموشی پایین دارند، انسانهایی فداکار و از خودگذشته هستند که نیازها و تمایلات طرف مقابل را بر نیازها و خواستهای خود مقدم می دانند و بنابر این احساسات واقعی خود و ناراحتیها و مشکلاتشان را برای به دست آوردن تأیید دیگران و حفظ روابط شان، پنهان نگه می دارند. این احساسات اغلب به شکل خشم ابراز نشده درون آنها باقی می ماند.
هرچند به نظر می رسند این موارد که در حوزه فردی قابل بررسی باشند در واقع زمینههای فرهنگی دارند. انتظارات جامعه به زنان تحمیل می کند که چگونه باید باشند و چگونه رفتار کنند، مخصوصا در روابطشان با دیگران ارزشها و هنجارها و تصوراتی که در جامعه وجود دارد به زنان القا می کند که باید دوست داشتنی و خوشایند بوده و خودخواه نباشند.
در گفتگوهای درونی این زنان دو فرایند قابل تشخیص است شامل: خودبازبینی و خودارزیابی منفی. با توجه به محتوای این گفتگوها به نظر می رسد که آنها دائما در حال بازبینی رفتارها و گفتارها و افکار خود از دیدگاه دیگران هستند و قضاوتهایی که در مورد خود دارند بر اساس باورهایی است در مورد اینکه چه رفتار و عملکردی باید در روابط داشته باشند.
اصطلاحا در گفتگوهای درونی این زنان دو صدا شنیده می شود یکی " من" یا صدای خود و دیگری صدای " ناظر ". صدای من، خواست ها و افکار و تمایلات خود آنها را منعکس می کند و صدای ناظر خواست ها و انتظارات فرهنگی و اجتماعی از آنان به عنوان یک زن را. صدای ناظر در صورت مورد خشونت قرار گرفتن از سوی مردان یا وجود وابستگی مالی آنها به مردان شدت بیشتری پیدا می کند. بر این اساس می توان گفت خواستها و القائات فرهنگی منجر به یک حالت خودبازبینی و خودارزیابی منفی از خود در زنان میشود. آنها در مورد مطابقت رفتارها و افکار خود با انتظارات جامعهای که در آن زندگی می کنند شروع به قضاوت می کنند و با مشاهده تعارض بین آنها از احساسات و افکار و فعالیت های خود چشم پوشی کرده و به این طریق با عدم ابراز آنها سعی می کنند از تعارض جلوگیری کنند تا بتوانند روابط خود را حفظ کنند. به این طریق آنها با احساس مسئولیتی که فرهنگ از آنها برای حفظ روابط انتظار دارد می خواهند احساس امنیت روانشناختی و جسمی پیدا کنند. چنین اقداماتی منجر به احساس نادیده گرفته شدن در آنها می شود و یک خود تقسیم شده یا خود دو پارچه را در آنها به وجود می آورد که به صورت صدای خود و صدای ناظر در گفتگوهای درونی آنها نمود پیدا می کند.
این زنان از لحاظ درونی احساس عصبانیت و سردرگمی می کنند در حالیکه ظاهرا خشنود هستند و تلاش می کنند مطابق با استانداردهای فرهنگی زن خوب عمل کنند. داشتن تجارب خشونت آمیز در کودکی یا داشتن همسری با رفتارهای خشونت آمیز موجب تشدید خودخاموشی می شود و پیامدهایی دارد از قبیل: تسلیم نیازهای دیگران شدن، ناتوانی از خوداظهاری، سرکوب کردن پرخاشگری، خودداری از فعالیت های خودجهت بخش، مورد قضاوت قرار دادن خود بر اساس استاندارهای فرهنگی زن خوب و خودسرزنشی.
گفته می شود فرهنگ داستانهای متفاوتی برای زنان و مردان دارد که مشخص می کند چه جایگاهی در دنیا دارند و چگونه باید باشند و چگونه رفتار و عمل کنند. تصویری ایده آل سازی شده از زن خوب که در فرهنگهای مختلف متفاوت است و او را مسئول حفظ و نگهداری روابط می داند به زنان القا می شود. در این شرایط زن تلاش و انرژی مضاعفی را صرف می کند تا ظاهری توانمند داشته باشد و بتواند احساسات و افکار خود را نیز بازداری کند. آنها احساسات و تمایلات خود را قربانی چیزی می کنند که به عنوان نُرم و هنجار جامعه ازآنها انتظار می رود. برخلاف انتظار، این رفتارها منجر به افزایش صمیمیت در روابط نمی شود بلکه برعکس، آسیبپذیری زنان را در برابر افسردگی بیشتر می کند.
سرکوب کردن مداوم عقاید و افکار و خواستها منجر به کاهش عزت نفس، افسردگی و تنهایی در زنان می شود. تلاش ناشیانه با محوریت سرکوب خود، احساسات و تمایلات هرچند در ظاهر به حفظ و نگهداری روابط می انجامد اما مشکلات روانشناختی زیادی هم به خود فرد و هم به اطرافیان به ویژه فرزندان به بار می آورد. زمانی که چنین تلاشی در خصوص حفظ ارتباط با همسر صورت می گیرد ساختار بیرونی ارتباط بی نقص جلوه می کند ولی در واقع مشکلات عمقیتر به وجود می آید که عواقب آن وخیمتر است. یک زن افسرده علاوه بر اینکه خود در رنج است در کارکرد ها و نقشهای خود از جمله نقش مادری نمی تواند عملکرد مطلوبی داشته باشد.
غیر از وجود مشکل خودخاموشی در ارتباط با همسر، این موضوع در سایر ارتباطات عاطفی فرد نیز ممکن است بروز پیدا کند. از جمله در شکلگیری روابط عاطفی پیش از ازدواج، شکلگیری روابط فرازناشوئی، تن دادن به انواع خواستهای نادرست طرف مقابل برای حفظ ارتباط از پیامدهای مهمی است که ضربههای ناشی از شکستهای عاطفی را دوچندان می کند. دختران و زنان مجرد در چنین روابطی با توجه به اهمیت حفظ رابطه و احساس مسئولیتی که جهت تامین نیازها و خواستهای طرف عاطفی خود دارند دست به خودخاموشی می زنند.
چهار مولفه در نظریه خودخاموشی عنوان شده است:
خودادراکی برون سازی شده( قضاوت درباره خود بر اساس ادراک دیگران و استانداردهای بیرونی)،
قربانی کردن آگاهانه خود( در اولویت قرار دادن نیازهای دیگران نسبت به نیازهای خود)،
خودخاموشی( خودداری از اظهار و بیان تمایلات و جلوگیری از ابراز هیجان با هدف اجتناب از تعارض و از دست دادن رابطه)،
خود تقسیم شده( تجاربی از نشان دادن یک خود بیرونی مطیع که با نقش هایی که الزاما زنانه است مطابقت دارد در حالیکه خود درونی با احساس خشم و خصومت درگیر است. فرد احساس خود دوپارچه دارد که ناشی از پنهان کردن احساسات و افکار در یک رابطه مهم است).
همانطور که گفته شد مفهوم خودخاموشی در نتیجه بررسیهای کلینیکی با زنان افسرده به وجود آمده است و اکثریت مطالعات در این خصوص در حوزه زنان انجام شده است و تاکید بر آن است که روابط برای زنان اهمیت بالاتری دارد. این مطالعات تاکید می کنند که در حالی که زنان با خود خاموشی برای حفظ روابط تلاش می کنند مردان بیشتر به خود افشایی اقدام می کنند. برخی تحقیقات انجام یافته در خصوص خودخاموشی وجود آن را در در مردان گزارش کرده و عنوان نموده اند که خودخاموشی در مردان ممکن است با اهداف متفاوت تری بروز کند از جمله ایجاد فاصله برای کنترل روابط و حفظ استقلال.
همچنین مطالعاتی جهت بررسی نقش خودخاموشی در سلامت روانشناختی و جسمانی انجام شده است. استفاده از برنامههای درمانی مبتنی بر خودخاموشی نقش تسهیل کننده در بهبودی بیماران سرطانی، بهبود اختلالات خوردن، بهبود سلامت روانشناختی بیماران سکته قلبی، کاهش سندرم پیش از قاعدگی و افسردگی پس از زایمان موثر بوده است.
محققان بر اساس نظریه خودخاموشی مدل مداخله درمانی را تهیه کرده و بر اساس آن به آموزش نمونههای پژوهشی خود پرداخته اند.
در ایران کتاب راهنمای عملی درمان مبتنی بر خودخاموشی توسط اینجانب تدوین گردیده و با همین نام به چاپ رسیده است.
معرفی مدل خودخاموشی: SELF SILENCING MODELخانم کارول گیلیگان در کتاب با صدایی متفاوت به تفصیل به این موضوع پرداخته است. نظریات این روانشناس هرچند مشابه با دیدگاههای فمنیستی به نظر میرسد ولی تفاوتهایی را با آنها و از جمله فمنیستهای رادیکال دارد که باعث تمایز نظریات وی می شود و البته نظریه پردازان فمنیست به انتقاد از گیلیگان برخواسته و نظریات او را مورد اعتراض قرار داده اند.
دانا کرولی جک با تاثیر پذیری از نظریه گیلیگان و چند نظریه دیگر در حوزه روانشناسی نظریه خود را تحت عنوان خودخاموشی مطرح کرده و مطالعاتی هم توسط خود او و هم سایر محققان در کشورهای مختلف انجام یافته و نتایج قابل توجهی گزارش گردیده است و امید می رود با انجام مطالعات بیشتر، زمینه مساعدی در جهت درک مشکلات و آسیبهای روانشناختی به ویژه در حوزه زنان فراهم گردد.
این نظریه با نظریه دلبستگی بالبی، نظریه شناختی و نظریات ارتباطی مرتبط است. در واقع جنبههایی از نظریه دلبستگی، نظریههای ارتباطی و نظریههای شناختی برای توضیح و تشریح آسیب پذیری به افسردگی ادغام گردیده و بر اساس گزارشات زنان افسرده از تجارب خود در زندگی شکل گرفته است. این گزارشات حاکی از سرکوبی احساسات، افکار و فعالیت هایی است که با خواست و تمایلات همسران یا فرد مورد علاقه شان در تعارض بودند. در این زنان احساس فشار بر مراقبت اجباری، خشنودکردن دیگران، خودداری از ابراز وجود در روابط و تلاش برای دستیابی و حفظ صمیمیت و نیازهای ارتباطی دیده می شد. آنها تلاش می کردند از تعارض و اختلاف دوری کنند تا بتوانند روابط شان را حفظ کنند و امنیت روانشناختی و جسمانی داشته باشند و نتیجه اینکه چنین سکوتی یا به عبارتی خود خاموشی موجب نادیده گرفتن خود در آنها می شد.
گفته می شود خودخاموشی در دو سطح بالا و پایین در افراد دیده می شود. افراد دارای خودخاموشی بالا بر عکس افرادی که خودخاموشی پایین دارند، انسانهایی فداکار و از خودگذشته هستند که نیازها و تمایلات طرف مقابل را بر نیازها و خواستهای خود مقدم می دانند و بنابر این احساسات واقعی خود و ناراحتیها و مشکلاتشان را برای به دست آوردن تأیید دیگران و حفظ روابط شان، پنهان نگه می دارند. این احساسات اغلب به شکل خشم ابراز نشده درون آنها باقی می ماند.
هرچند به نظر می رسند این موارد که در حوزه فردی قابل بررسی باشند در واقع زمینههای فرهنگی دارند. انتظارات جامعه به زنان تحمیل می کند که چگونه باید باشند و چگونه رفتار کنند، مخصوصا در روابطشان با دیگران ارزشها و هنجارها و تصوراتی که در جامعه وجود دارد به زنان القا می کند که باید دوست داشتنی و خوشایند بوده و خودخواه نباشند.
در گفتگوهای درونی این زنان دو فرایند قابل تشخیص است شامل: خودبازبینی و خودارزیابی منفی. با توجه به محتوای این گفتگوها به نظر می رسد که آنها دائما در حال بازبینی رفتارها و گفتارها و افکار خود از دیدگاه دیگران هستند و قضاوتهایی که در مورد خود دارند بر اساس باورهایی است در مورد اینکه چه رفتار و عملکردی باید در روابط داشته باشند.
اصطلاحا در گفتگوهای درونی این زنان دو صدا شنیده می شود یکی " من" یا صدای خود و دیگری صدای " ناظر ". صدای من، خواست ها و افکار و تمایلات خود آنها را منعکس می کند و صدای ناظر خواست ها و انتظارات فرهنگی و اجتماعی از آنان به عنوان یک زن را. صدای ناظر در صورت مورد خشونت قرار گرفتن از سوی مردان یا وجود وابستگی مالی آنها به مردان شدت بیشتری پیدا می کند. بر این اساس می توان گفت خواستها و القائات فرهنگی منجر به یک حالت خودبازبینی و خودارزیابی منفی از خود در زنان میشود. آنها در مورد مطابقت رفتارها و افکار خود با انتظارات جامعهای که در آن زندگی می کنند شروع به قضاوت می کنند و با مشاهده تعارض بین آنها از احساسات و افکار و فعالیت های خود چشم پوشی کرده و به این طریق با عدم ابراز آنها سعی می کنند از تعارض جلوگیری کنند تا بتوانند روابط خود را حفظ کنند. به این طریق آنها با احساس مسئولیتی که فرهنگ از آنها برای حفظ روابط انتظار دارد می خواهند احساس امنیت روانشناختی و جسمی پیدا کنند. چنین اقداماتی منجر به احساس نادیده گرفته شدن در آنها می شود و یک خود تقسیم شده یا خود دو پارچه را در آنها به وجود می آورد که به صورت صدای خود و صدای ناظر در گفتگوهای درونی آنها نمود پیدا می کند.
این زنان از لحاظ درونی احساس عصبانیت و سردرگمی می کنند در حالیکه ظاهرا خشنود هستند و تلاش می کنند مطابق با استانداردهای فرهنگی زن خوب عمل کنند. داشتن تجارب خشونت آمیز در کودکی یا داشتن همسری با رفتارهای خشونت آمیز موجب تشدید خودخاموشی می شود و پیامدهایی دارد از قبیل: تسلیم نیازهای دیگران شدن، ناتوانی از خوداظهاری، سرکوب کردن پرخاشگری، خودداری از فعالیت های خودجهت بخش، مورد قضاوت قرار دادن خود بر اساس استاندارهای فرهنگی زن خوب و خودسرزنشی.
گفته می شود فرهنگ داستانهای متفاوتی برای زنان و مردان دارد که مشخص می کند چه جایگاهی در دنیا دارند و چگونه باید باشند و چگونه رفتار و عمل کنند. تصویری ایده آل سازی شده از زن خوب که در فرهنگهای مختلف متفاوت است و او را مسئول حفظ و نگهداری روابط می داند به زنان القا می شود. در این شرایط زن تلاش و انرژی مضاعفی را صرف می کند تا ظاهری توانمند داشته باشد و بتواند احساسات و افکار خود را نیز بازداری کند. آنها احساسات و تمایلات خود را قربانی چیزی می کنند که به عنوان نُرم و هنجار جامعه ازآنها انتظار می رود. برخلاف انتظار، این رفتارها منجر به افزایش صمیمیت در روابط نمی شود بلکه برعکس، آسیبپذیری زنان را در برابر افسردگی بیشتر می کند.
سرکوب کردن مداوم عقاید و افکار و خواستها منجر به کاهش عزت نفس، افسردگی و تنهایی در زنان می شود. تلاش ناشیانه با محوریت سرکوب خود، احساسات و تمایلات هرچند در ظاهر به حفظ و نگهداری روابط می انجامد اما مشکلات روانشناختی زیادی هم به خود فرد و هم به اطرافیان به ویژه فرزندان به بار می آورد. زمانی که چنین تلاشی در خصوص حفظ ارتباط با همسر صورت می گیرد ساختار بیرونی ارتباط بی نقص جلوه می کند ولی در واقع مشکلات عمقیتر به وجود می آید که عواقب آن وخیمتر است. یک زن افسرده علاوه بر اینکه خود در رنج است در کارکرد ها و نقشهای خود از جمله نقش مادری نمی تواند عملکرد مطلوبی داشته باشد.
غیر از وجود مشکل خودخاموشی در ارتباط با همسر، این موضوع در سایر ارتباطات عاطفی فرد نیز ممکن است بروز پیدا کند. از جمله در شکلگیری روابط عاطفی پیش از ازدواج، شکلگیری روابط فرازناشوئی، تن دادن به انواع خواستهای نادرست طرف مقابل برای حفظ ارتباط از پیامدهای مهمی است که ضربههای ناشی از شکستهای عاطفی را دوچندان می کند. دختران و زنان مجرد در چنین روابطی با توجه به اهمیت حفظ رابطه و احساس مسئولیتی که جهت تامین نیازها و خواستهای طرف عاطفی خود دارند دست به خودخاموشی می زنند.
چهار مولفه در نظریه خودخاموشی عنوان شده است:
خودادراکی برون سازی شده( قضاوت درباره خود بر اساس ادراک دیگران و استانداردهای بیرونی)،
قربانی کردن آگاهانه خود( در اولویت قرار دادن نیازهای دیگران نسبت به نیازهای خود)،
خودخاموشی( خودداری از اظهار و بیان تمایلات و جلوگیری از ابراز هیجان با هدف اجتناب از تعارض و از دست دادن رابطه)،
خود تقسیم شده( تجاربی از نشان دادن یک خود بیرونی مطیع که با نقش هایی که الزاما زنانه است مطابقت دارد در حالیکه خود درونی با احساس خشم و خصومت درگیر است. فرد احساس خود دوپارچه دارد که ناشی از پنهان کردن احساسات و افکار در یک رابطه مهم است).
همانطور که گفته شد مفهوم خودخاموشی در نتیجه بررسیهای کلینیکی با زنان افسرده به وجود آمده است و اکثریت مطالعات در این خصوص در حوزه زنان انجام شده است و تاکید بر آن است که روابط برای زنان اهمیت بالاتری دارد. این مطالعات تاکید می کنند که در حالی که زنان با خود خاموشی برای حفظ روابط تلاش می کنند مردان بیشتر به خود افشایی اقدام می کنند. برخی تحقیقات انجام یافته در خصوص خودخاموشی وجود آن را در در مردان گزارش کرده و عنوان نموده اند که خودخاموشی در مردان ممکن است با اهداف متفاوت تری بروز کند از جمله ایجاد فاصله برای کنترل روابط و حفظ استقلال.
همچنین مطالعاتی جهت بررسی نقش خودخاموشی در سلامت روانشناختی و جسمانی انجام شده است. استفاده از برنامههای درمانی مبتنی بر خودخاموشی نقش تسهیل کننده در بهبودی بیماران سرطانی، بهبود اختلالات خوردن، بهبود سلامت روانشناختی بیماران سکته قلبی، کاهش سندرم پیش از قاعدگی و افسردگی پس از زایمان موثر بوده است.
محققان بر اساس نظریه خودخاموشی مدل مداخله درمانی را تهیه کرده و بر اساس آن به آموزش نمونههای پژوهشی خود پرداخته اند.
در ایران کتاب راهنمای عملی درمان مبتنی بر خودخاموشی توسط اینجانب تدوین گردیده و با همین نام به چاپ رسیده است.
مترجم: دکتر رقیه عیدی خطیبی