تعریف شخصیت  از دیدگاه روانشناسی
تعریف شخصیت از دیدگاه روانشناسی روان شناسان در بحث از شخصیت ، بیش از هر چیز به تفاوت های فردی توجه دارند ، یعنی ویژگی هایی که یک فرد را از افراد دیگر متمایز می کنند. لغت شخصیت که در زبان لاتین...

تعریف شخصیت  از دیدگاه روانشناسی
تعریف شخصیت از دیدگاه روانشناسی
روان شناسان در بحث از شخصیت ، بیش از هر چیز به تفاوت های فردی توجه دارند ، یعنی ویژگی هایی که یک فرد را از افراد دیگر متمایز می کنند. لغت شخصیت که در زبان لاتین (Personalitc) خوانده می شود ، ریشه در کلمه لاتین (Persona) دارد. این کلمه به نقاب یا ماسکی گفته می شود که بازیگران تئاتر در یونان قدیم به صورت خود می زدند. به مرور معنای آن گسترده تر شد و نقشی را نیز که بازیگر ادا می کرد، در بر گرفت. بنابراین ، مفهوم اصلی و اولیه شخصیت ، تصویری صوری و اجتماعی است و بر اساس نقشی که فرد در جامعه بازی می کند ، ترسیم می شود. یعنی در واقع ، فرد به اجتماع خود شخصیتی ارائه می دهد که جامعه بر اساس آن ، او را ارزیابی می نماید.
به گزارش میگنا مرضیه هرتمنی در ادامه اضافه میکند : شخصیت را بر اساس صفت بارز ، یا مسلط یا شاخص فرد نیز تعریف کرده اند و بر این اساس است که افراد را دارای شخصیت برونگرا ، یا درونگرا و یا پرخاشگر و امثال آن می دانند.از شخصیت تعریف های متعدد و گوناگونی را ارائه کرده اند. اما تعریف شلدون که تعریفی کل و جامع و مانع به نظر می رسد ، این است: « شخصیت سازمان پویای جنبه های ادراکی و انفعالی و ارادی و بدنی ( شکل بدن و و اعمال حیاتی بدن ) فرد آدمی است »
مراد از شخصیت ، الگوهای معینی از رفتار و شیوه های تفکر است که نحوۀ سازگاری شخص را با محیط تعیین می کند شخصیت یک مفهوم انتزاعی است. دانشمندان به چنین مفهومی ساختار می گویند. این حقیقت که شخصیت یک ساختار است ، تعریف آن را مشکل می کند
آلپورت در سال 1937 بعد از آن که حدود 50 تعریف از شخصیت را مورد بررسی قرار داد ، چند تعریف شخصیت را مطرح می کند: شخصیت یعنی سازمان پویایی از سیستم های روان _ تنی فرد است که رفتارها و افکار خاص او را تعیین می کند
ج.پی.گیلفوردشخصیت را بدین گونه تعریف کرده است که: شخصیت عبارت است از الگوی منحصر به فرد صفات شخصیتی است .

کتل از روان شناسانی است که معتقد است رگه های متمایز و جنبه های شخصیت ، جلوه های واقعی فرد است و باید آنها را واجد معنای روان شناختی دانست .
در حقیقت، تعریف شخصیت از دیدگاه هر دانشمند و یا هر مکتب و گروهی به نظریه خاص آنها بستگی دارد.گرچه همۀ نظریه پردازان شخصیت با یک تعریف واحد از آن موافق نیستند، اما می توانیم به تعریفی قابل قبول برسیم که به طور نسبی حاوی ویژگی های مشترک تعریف های ذکر شده باشد.
شخصیت به مجموعه افکار ، هیجانات و رفتارهای متمایز و پایداری گفته می شود که شیوۀ انطباق ما با دنیا را نشان می دهد.
« شخصیت عبارت است از الگوی نسبتاً پایدار صفات ، گرایش ها ، یا ویژگی هایی که تا اندازه ای به رفتار افراد دوام می بخشد»

تعریف شخصیت از دیدگاه مردم عادی
واژه «شخصیت» در زبان روزمره مردم معانی گوناگونی دارد. یکی از معانی آن مربوط به هر نوع «صفت اخلاقی یا برجسته» است که سبب تمایز و برتری فردی نسبت به افراد دیگر می‌شود مثلا وقتی گفته نمی‌شود «او با شخصیت است» یعنی «او» فردی با ویژگیهایی است که می‌تواند افراد دیگر را با «کارآیی و جاذبه اجتماعی خود» تحت تأثیر قرار دهد. در درسهایی که با عنوان «پرورش شخصیت» تبلیغ و دایر می‌شود، سعی بر این است که به افراد مهارتهای اجتماعی بخصوصی یاد داده ، وضع ظاهر و شیوه سخن گفتن را بهبود بخشند با آنها واکنش مطبوعی در دیگران ایجاد کنند همچنین در برابر این کلمه ، کلمه «بی‌شخصیت» قرار دارد که به معنی داشتن «ویژگیهای منفی» است که البته به هم دیگران را تحت تأثیر قرار می‌دهد، اما در جهت منفی.
در اجتماع گاهی به جای این کلمات از مترادف آنها «شخصیت خوب یا بد» صحبت می‌شود که هر یک ویژگیهایی را می‌رسانند و گاهی از کلمه شخصیت به منظور توصیف بارزترین ویژگی افراد استفاده می‌شود مثلا وقتی گفته می‌شود«او پرخاشگر است» یعنی ویژگی و خصوصیت غالب «او» پرخاشگری است. در کنار این موضوعات گاهی کلمه شخصیت جهت «احترام» به چهره‌های مشهور و صاحب صلاحیت «علمی ، اخلاقی یا سیاسی» بکار می‌رود نظیر «شخصیت سیاسی ، شخصیت مذهبی و شخصیت هنری و …».

عوامل مهم در شکل گیری شخصیت
در طول عمر انسان عوامل متعددی در شکل گیری شخصیت او تأثیر دارند که می توان این عوامل را به صورت زیر بر شمرد: عامل ژنتیکی ، محیطی ، یادگیری ، والدین ، رشد ، هشیاری و ناهشیاری.
عامل ژنتیکی
    شواهد نیرومندی وجود دارد که برخی از صفات یا ابعاد شخصیت ارثی هستند. این موارد عبارتند از : روان پریش خویی ، روان رنجور خویی و درون گرایی آیزنک ، پنج عامل روان رنجورخویی، برون گرایی، گشودگی به تجربه ، خوشایندی ، وظیفه شناسی مک کری و گوستاو ، سه خلق تهییج پذیری، مردم آمیزی و فعالیت باس و پلامین. بعلاوه ، صفت هیجان خواهی زاکرمن عمدتاً تحت تأثیر عوامل ژنتیکی قرار دارد. بنابراین همانطور که شاهد هستیم ، رویکرد صفت که بیش از نیم قرن پیش آغاز شد، زنده می ماند. در واقع این رویکرد سریع ترین رشد را در پژوهش شخصیت داشته است و بسیاری از پژوهشگران آن را برای شناخت شخصیت بسیار مهم می دانند ( دوان شولتز و سیدنی آلن شولتز به نقل از سید محمدی ، 1383 ).
    برخی پژوهش ها دلالت بر این دارند که ژنتیک هم در تغییر موقعیت و هم در استواری شخصیت دخالت دارند. برای مثال در یک بررسی ، مشاهده گر در دو موقعیت آزمایشگاهی شامل بازی آزاد سازمان یافته و اجرای آزمون ، انطباق پذیری دوقلوهای نوباوه را درجه بندی کرد ( ماتنی و دولان،1975 ). در موقعیت های یاد شده ، انطباق پذیری تا اندازه ای متفاوت بود ، اما دوقلوهای همسان در مقایسه با دوقلوهای ناهمسان به شیوه های مشابه تری تغییر یافتند ، که این مشاهده دلالت بر این دارد که ژنتیک در تغییر و هم چنین تداوم این ویژگی شخصیت در موقعیت های گوناگون نقش دارد. این نتایج در مورد سایر ویژگی های شخصیت ممکن است متفاوت باشد. برای مثال ، در یک بررسی روی دوقلوها از نظر کم رویی این نتیجه به دست آمده است که عوامل ژنتیکی در پایدار مشاهده شده در خانه و در آزمایشگاه نقش عمده ای دارند ، و عوامل محیطی موجب تفاوت های کم رویی در این موقعیت ها می شوند ( چرنی و همکاران ، 1994 ).
    در یک بررسی روی دوقلوها با استفاده از یک پرسشنامه برای سنجش شخصیت در موقعیت های گوناگون معلوم شد که عوامل ژنتیکی در تغییرات شخصیتی در موقعیت های مختلف نقش دارند( دورکین، 1979 ) .
    عامل محیطی
      هر نظریه پرداز شخصیتی قبول دارد که شخصیت تحت تأثیر محیط اجتماعی قرار دارد. آدلر دربارۀ اهمیت ترتیب تولد حرف زد و اعلام داشت که شخصیت ما تحت تأثیر موقعیت ما در خانواده نسبت به همشیرهایمان قرار دارد. او به این نکته پرداخت که چگونه محیط اجتماعی که با آن مواجه هستیم در اثر ترتیب تولد و تفاوت سنی موجود بین همشیرها یا این که آیا اصلاً همشیر داشته باشیم فرق می کند. از دید آدلر این محیط های متفاوت خانه می تواند موجب شخصیت های متفاوت شود.
      هورنای اعتقاد داشت که فرهنگ و دوره ای که در آن پرورش می یابیم می توانند شخصیت های متفاوتی را به وجود آورند، همان گونه که او شاهد روان رنجوری های متفاوتی بود که بیماران آلمانی ـ آمریکایی او نشان دادند. هورنای هم چنین به محیط های اجتماعی بسیار متفاوتی اشاره کرد که پسرها و دخترها هنگام کودکی با آنها مواجه می شوند. او از احساس حقارت زنان در نتیجه شیوۀ برخورد با آنان در فرهنگ مردسالاری صحبت کرد. زنانی که در یک فرهنگ زن سالارانه پرورش می یابند ، ممکن است احساس بهتری نسبت به خود داشته و ویژگی های شخصیت متفاوتی پرورش دهند.
      فروم معتقد بود که افراد تحت تأثیر نیروها و رویدادهای تاریخی گسترده تر ، علاوه بر این نوع جامعه ای که آنها می سازند ، قرار دارند. به اعتقاد وی هر دوره ای از تاریخ مانند قرون وسطی ، رنسانس، اصلاح پروتستان و انقلاب صنعتی به شکل گیری تیپ های شخصیت یا منش متفاوت کمک کردند که با نیازهای آن دورۀ تاریخی تناسب داشته اند.
      حتی آلپورت و کتل که رویکرد صفت به مطالعۀ شخصیت را رسماً آغاز کردند ، دربارۀ اهمیت عامل محیطی توافق داشتند. آلپورت خاطر نشان کرد که اگر چه عوامل ژنتیکی مواد خام را برای شخصیت ما تأمین می کنند ، این محیط اجتماعی است که مواد خام را به محصول پرداخت شده در می آورد. کتل معتقد بود که وراثت برای برخی از عوامل شخصیت مهم تر است اما محیط برای برخی دیگر اهمیت بیشتری دارد. او قبول داشت که عوامل محیطی در نهایت بر هر جنبه اثر می گذارد.
      اریکسون اظهار داشت که هشت مرحله رشد روانی ـ اجتماعی او فطری هستند ، اما این که این مراحل تعیین شده به صورت ژنتیکی چگونه تحقق یابند ، توسط محیط تعیین می شود. او هم چنین معتقد بود که عوامل اجتماعی و تاریخی بر شکل گیری هویت من و بنابراین بر شخصیت تأثیر می گذارند.
      مزلو و راجرز معتقد بودند که خودشکوفایی فطری است ، اما در عین حال قبول داشتند که عوامل محیطی می توانند رشد نیاز خودشکوفایی را بازداری یا به آن کمک کنند.
      رویدادهای اجتماعی مهم چون جنگ ها و رکودهای اقتصادی می توانند انتخاب های زندگی ما را محدود کنند و بر شکل گیری هویت ما تأثیر بگذارند. تغییرات عادی تر زندگی مثل پدر یا مادر شدن، طلاق گرفتن ، یا تغییر دادن شغل نیز می توانند شخصیت را تحت تأثیر قرار دهند. برای مثال ، برخی از زنانی که فرزند دارند از زنانی که فاقد فرزند هستند ، کمتر خویشتن پذیر و مردم آمیز می شوند. افرادی که در مشاغل دشوار و شاقّ کار می کنند ، اعتماد به خود و احساس کنترل بیشتری را از آنهایی که در مشاغل با دشواری کمتر کار می کنند نشان می دهند ( هلسون و استوارت ، 1994 ).
      بالاخره پیشینۀ قومی ما و این که ما بخشی از یک گروه اقلیت هستیم یا اکثریت ، بر شخصیت ما تأثیرمی گذارند. ما مواردی از تفاوت های قومی را در متغیر های هیجان خواهی ، منبع کنترل و زمینه های موفقیتی که می توانند نیاز پیشرفت را برآورده سازند ، شاهد بودیم. ما هم چنین یاد گرفتیم که اعضای گروه های اقلیت ممکن است مجبور شوند هویت قومی را علاوه بر هویت من پرورش دهند و با هر دو با فرهنگی که به آنها تعلق دارند ، سازگار شوند. شواهد نشان می دهد آنهایی که قادر به سازگاری هستند، کسانی که می توانند در هر دو فرهنگ احساس شایستگی کنند بدون این که خود را به یک هویت قومی واحد محدود نمایند ، از آنهایی که نمی توانند این گونه خود را سازگار کنند ، به احتمال زیاد سلامتی روانی بهتری دارند ( لافرامبویز ، کلمن، جرتون ، 1993 ).
      عامل یادگیری
        شواهد قابل ملاحظه ای وجود دارد که یادگیری نقش عمده ای در تأثیرگذاری بر هر جنبه رفتار ما ایفا می کند. تمام عوامل اجتماعی و محیطی که شخصیت را شکل می دهند این کار را توسط شیوه های یادگیری انجام می دهند. حتی جنبه های عمدتاً ارثی شخصیت می توانند توسط فرایند یادگیری تغییر کنند، مختل شوند، از رشد باز بمانند یا امکان شکوفا شدن بیابند.
        اسکینر( بر اساس کار اولیه واتسون و پاولف ) ارزش تقویت مثبت ، تقریب متوالی ، رفتار خرافی و متغیرهای یادگیری دیگر دارد ، تأثیرگذاری بر آنچه دیگران شخصیت می نامند ولی او آن را صرفاً انباشت پاسخ های آموخته شده خواند ، به ما آموخت.
        بندورا مفهوم یادگیری مشاهده ای را مطرح کرد ، یعنی این عقیده که ما با مشاهدۀ دیگران (الگوها) و از طریق تقویت جانشینی یاد می گیریم.
        راتر رویکردی را به شخصیت معرفی کرد که عامل تعیین کننده اصلی در آن تقویت است. او اظهار داشت که انگیزش اصلی ما به حداکثر رسانیدن تقویت مثبت است. بندورا و راتر با اسکینر موافقند که اغلب رفتارها آموخته شده است و عامل ژنتیکی تنها نقشی جزیی ایفا می کند.
        شواهد علمی نشان می دهد که بسیاری از جنبه های شخصیت آموخته شده هستند، مثل نیاز پیشرفت مک کللند ( که ابتدا توسط موری مطرح شد ). از این گذشته ، مفاهیم اثبات شدۀ کارآیی شخصی ( بندورا )، منبع کنترل ( راتر ) و درماندگی آموخته شدۀ ( سلیگمن ) تحت تأثیر یادگیری قرار دارند.
        4-عامل والدین
        اگرچه فروید اولین نظریه پردازی بود که بر نقش عمدۀ تأثیرات والدین در شکل گیری شخصیت تأکید کرد ، تقریباً هر نظریه پرداز شخصیتی ، دیدگاه های او را تکرار کرده اند. تمرکز آدمی را بر پیامدهای موجود برای کودکی که احساس می کند والدینش او را نمی خواهند یا طرد کرده اند به یاد بیاورید. این نوع طرد والدین به کمبود محبت و امنیت می انجامد که احساس بی ارزش ، خشم ، و فقدان عزت نفس را برای شخص باقی می گذارد.
        هورنای ( براساس تجربیات خودش ) در این باره که کمبود صمیمیت و محبت والدین چقدر می تواند امنیت کودک را تضعیف کند و به احساس درماندگی بیانجامد، نوشت.
        فروم اظهار داشت که هرچه کودک از پیوندهای اولیه با والدینش مستقل تر باشد ، ناامن تر خواهد بود.
        آلپورت و کتل ، که کارشان بر پایۀ اهمیت صفات قرار داشت نیز تأثیر عامل والدین را تشخیص دادند.آلپورت رابطۀ کودک با مادر را منبع اصلی محبت و امنیت دانست ، شرایطی که برای رشد بعدی شخصیت حیاتی هستند. کتل نوباوگی را دورۀ بسیار سازنده دانست ، به طوری که هم رفتار والدین و هم همشیرها احساس امنیت کودک را شکل می دهند.
        اریکسون اعتقاد داشت که رابطه کودک با مادر در اولین سال زندگی برای شکل گیری نگرش اعتماد نسبت به دنیا حیاتی است.
        مزلو دربارۀ اهمیت ارضاء کردن نیازهای فیزیولوژیکی و ایمنی کودک توسط والدین در دو سال اول زندگی به عنوان شرط لازم برای پیدایش نیازهای بالاتر اظهار نظر کرد.
        بنا بر همین گزارش از میگنا رسانه سلامت روان کشور مرضیه هرتمنی در ادامه آورده است :
        راجرز دربارۀ لزوم دادن توجه مثبت نامشروط به کودک توسط والدین صحبت کرد. در هر حال، رفتارهای والدین می توانند جنبه های خاص شخصیت ، چون نیازهای پیشرفت ، کارآیی شخصی ، منبع کنترل و درماندگی آموخته شده یا خوشبینی را تحت تأثیر قرار داده یا حتی آنها را تعیین کنند. رفتار والدین حتی می تواند بر صفت عمدتاً ارثی چون هیجان خواهی تأثیر بگذارد.با قدری تفکر می توان پی برد که برای مثال، والدین خشن و تنبیهی چقدر می توانند صفات ارثی مانند برون گرایی، مردم آمیزی، خوشایندی و گشودگی به تجربه را سرکوب کنند.
        عامل رشد
          فروید اعتقاد داشت که در پنج سالگی تمام جنبه های شخصیت به طور ثابت و کامل شکل می گیرند و از آن پس تغییر آنها دشوار است. می دانیم که سالهای کودکی در شکل گیری شخصیت بسیار مهم هستند ، اما این نیز واضح است که شخصیت بعد از کودکی هم چنان به رشد خود ، شاید در طول عمر ادامه می دهد.
          بنا بر همین گزارش از میگنا رسانه سلامت روان کشور مرضیه هرتمنی در خاتمه آورده است : نظریه پردازان دیگر شخصیت ، هم چون کتل ، آلپورت ، اریکسون و موری نیز کودکی را برای شکل گیری شخصیت مهم می دانستند ، ولی در عین حال قبول داشتند که شخصیت بعد از سال های کودکی می تواند رشد کند و تغییر یابد. بعضی از نظریه پردازان می گویند رشد شخصیت تا نوجوانی ادامه می یابد. یونگ ، مزلو ، اریکسون و کتل بر میانسالی به عنوان زمان تغییر عمدۀ شخصیت تمرکز داشتند.
          به نظر می رسد که گرایش های بادوام بنیادی شخصیت ما حداقل برای مدت چند سال بدون تغییر می مانند. طبق اغلب شواهدی که تا به امروز موجود می باشد ، به نظر می رسد که این صفات و قابلیت های بنیادی از سی سالگی به بعد ثابت می مانند. آن چه می تواند آنها را تغییر دهد ، شیوه ای است که ما برای نشان دادن این ویژگی ها انتخاب می کنیم.