بعضی از متخصصان نفرت را نوعی خشم یا دوستنداشتن شدید در نظر میگیرند، بعضی دیگر نفرت را آمیزهای از هیجاناتی مانند خشم، تحقیر و انزجار میدانند؛ و عدهای نفرت را حسی متمایز و منحصربهفرد در نظر میگیرند. نظریهها همچنین در توصیف سوابق، عوامل، کارکردها و پیامدهای رفتاریِ نفرت اختلاف دارند. باوجوداین، افراد با اطمینان دربارۀ نفرتپراکنی، جُرم نفرتمحور یا کمپینهای ضدنفرت صحبت میکنند.
آنچه میدانیم این است که نفرت شدید و پایدار است و به نظر میرسد که فرد در این حالت کسانی که ازشان نفرت دارد را ذاتاً بد و تهدیدکننده به شمار میآورد. برای مثال، هنگامی که هوتوها در نسلکشی سال ۱۹۹۴ رواندا توتسیها را قتلعام کردند، به نظر میرسد نفرتشان ناشی از این تصور بود که توتسیها ذاتاً شرورند و باید از بین بروند. نفرتی که کوکلوکس کلان و سایر گروههای افراطی از خود نشان دادند اغلب به دههها پیش یا پیشتر برمیگردد، از نسلها فراتر میرود و گاهی اوقات، همچون آتشی زیر خاکستر، تا یافتن محرکی تازه پنهان میماند. همچنین میدانیم که افراد میتوانند از نزدیکانی مثل اعضای خانواده، دوستان و شریک عاطفی خود متنفر باشند.
باوجوداین، تعداد تحقیقات تجربی که به بررسی ویژگیهای متمایز نفرت پرداخته باشند کم است، تا حدودی به این دلیل که مطالعۀ نفرت از نظر روششناسی دشوار است و برانگیختن احساس نفرت در شرکتکنندگان پژوهشها چندان اخلاقی نیست. اخیراً مجموعهمطالعاتی را با همراهی جان ویلِم وَن پرُیِن و پل وَن لانگ در دانشگاه وریج آمستردام انجام دادم تا تفاوت احساس نفرت با دوستنداشتن، خشم، تحقیر و انزجار را بررسی کنم. از شرکتکنندگان در ایالاتمتحده خواستیم که، بدون ذکر نام، تجربیات خود را از هر یک از این هیجانات منفی، نسبت به هر فرد یا گروهی، توصیف کنند. آنها شدت هر هیجان و مدت آن، میزان تهدیدی که در احساس میکردند و سایر ابعاد تجربه را ارزیابی کردند. در شرایط ناشناسبودن، اکثر شرکتکنندگان بهراحتی گفتند که از چه اشخاص و گروههایی متنفرند، آن هم غالباً با بیان جزئیاتی دقیق که نشان میدهد نفرت بیش از آنچه تصور میکنیم در زندگی انسانها حضور دارد.
نتیجۀ اصلی تحقیقات ما این بود که، در ابعاد مختلف، نفرت بیشترین تفاوت را با دوستنداشتن و خشم، تفاوت نسبتاً کمتری با تحقیر و کمترین تفاوت را با انزجار دارد. برای مثال، شرکتکنندگان میگفتند، در مقایسه با دوستنداشتن، خشم و تحقیر (اما نه انزجار)، هنگام نفرت احساس شدیدتری را تجربه کردهاند و، در مقایسه با دوستنداشتن یا خشم نسبت به افراد مشخص، احساس نفرتشان پایدارتر بوده، اشخاص منفور را تهدید بزرگتری برای جامعه میدانستند و تمایل بیشتری برای انجام رفتارهایی مثل مواجهه، آسیبرساندن یا توهین به آنها نشان میدادند. شرکتکنندگان همچنین اشخاص منفور را، در مقایسه با اشخاصی که سایر هیجانات منفی را نسبت به آنها داشتند، تهدید بیشتری برای خود میدانستند.
این نتایج حاکی از این است که نفرت احساسی متمایز است، اما ویژگیهای مشترکی با سایر هیجانات، بهخصوص با تحقیر و انزجار، دارد.
تفاوت نفرت با سایر هیجانات منفی چیست؟ پاسخ ممکن است تا حدودی در دلایل شکلگیری هر هیجان و در نحوۀ ارزیابی فرد از اهداف هر هیجان نهفته باشد. تصور میشود که هیجانات منفی مکانیسمهای هدفمحوری هستند که به افراد کمک میکنند سیستمهای فیزیولوژی، شناختی و رفتاری خود را برای مقابله با تهدیدهای مختلف هماهنگ کنند. دوستنداشتنْ وضعیت عاطفی منفی کلیای است که اولویتهای افراد را هدایت میکند. وقتی افراد کسی را دوست ندارند، این بدان معنی نیست که مایلاند به او آسیب برسانند. بلکه صرفاً ترجیح میدهند نزدیکشان نباشند. نفرت نیز یک وضعیت عاطفی منفی است، اما بدان معنی است که فرد واقعاً میخواهد شخصی دیگر بهطور کامل از زندگی او حذف شود (مثلاً جان که آرزو دارد همکارش ناپدید شود) و ممکن است بخواهد اقداماتی هم در این زمینه انجام دهد.
وقتی که نفرت را با خشم، تحقیر و انزجار مقایسه میکنیم، تفاوتها کمی جزئیتر میشوند. افراد از بدرفتاری دیگران خشمگین میشوند و هدف این خشم اصلاح آن بدرفتاری در کوتاهمدت است. برای مثال، اگر کسی سیگاری را در مکانی «سیگار ممنوع» روشن کند، افرادی که در آن محل حضور دارند ممکن است خشمگین شوند و با ابراز آشکار خشم خود (بهشکل مستقیم یا با ایما و اشاره) فرد سیگاری را وادار کنند که سیگارش را خاموش کند یا آن محل را ترک کند. باوجوداین، برخلاف خشم، به نظر میرسد که نفرت، بهخودیخود، رفتار طرف مقابل را نشانه نمیگیرد، بلکه خودِ او را هدف قرار میدهد (به عبارت دیگر، شخصیت خود او یا آنچه را که نمایندگی میکند). بنابراین مقصود از نفرت تغییر رفتار افراد نیست، بلکه خلاصشدن از شر خود آنهاست چون، به گمان ما، بدذات و تغییرناپذیرند. احتمالاً این یکی از دلایلی است که افراد عموماً نفرت را در دورههای بسیار طولانی در دل نگه میدارند، دورهای بسیار طولانیتر از خشم که غالباً پس از پایانیافتن رفتارهای نامناسب نسبتاً بهسرعت از بین میرود.
تحقیر و انزجار، مانند نفرت، بر خوی فرد یا گروه متمرکزند. تحقیر عبارت است از «داشتن نگاه از بالا به پایین» به دیگران یا پستتر دیدن آنها و هدفش خوارکردن و طرد طرف مقابل است. انزجار زمانی برانگیخته میشود که افراد دیگران را غیراخلاقی یا نامطلوب ارزیابی میکنند و هدف از انزجار دوریکردن و فاصلهگرفتن از آنهاست. باوجوداین، وقتی که افراد احساس نفرت میکنند، اهداف را دقیقاً خوار، غیراخلاقی یا نامطلوب تلقی نمیکنند، گرچه ممکن است همۀ اینها باشند. در این موارد وضعیت دیگری در میان است که واکنش شدیدی را برمیانگیزد، آنچنان شدید که دلمان میخواهد دست به حذف فیزیکی یا نمادینِ (مانند حذف نمادهای یک گروه، هنگام نفرت میان گروهها) هرچه از آن نفرت داریم بزنیم، نه اینکه صرفاً آن را طرد یا از آن دوری کنیم.
پس سؤال این است که در کسانی که ازشان نفرت داریم چه چیزی در نظرمان تهدیدآمیز جلوه میکند؟ در مجموعهمقالاتی که در حال حاضر در دست بررسی است، آزمایشی انجام دادیم که ببینیم آیا عاملی که باعث میشود نفرت به درجۀ بالاتری برسد تهدیدهایی است که منابع و اهداف افراد را نشانه میگیرد یا آنهایی که ارزشها و جهانبینی آنها را هدف قرار میدهد.
دریافتیم که شرکتکنندگان از افرادی که در موضوعاتی مثل سقط جنین، آزادی مصرف مواد مخدر یا ازدواج همجنسگرایان دیدگاههای مخالف با آنها داشتند ابراز تنفر بیشتری میکردند و از آنهایی که سدی در برابر اهدافشان بودند و باعث ازدسترفتن پاداششان شده بودند کمتر نفرت داشتند. این میتواند نشان دهد که حداقل بخشی از آنچه سبب میشود افرادِ منفور آزاردهنده باشند این است که آنها حامی باورهاییاند که ما منصفانه، اصیل و درست نمیدانیم و با تصور ما از زندگی و جامعۀ خوب در تضادند.
این باورها جزئی از هویت افرادند و هر کدام میتواند درجۀ تهدیدآمیزبودن فرد مقابل را افزایش دهد. افراد میتوانند جنبههایی از یک فرد را دوست نداشته باشند یا بهطور موقت از رفتارهای او خشمگین شوند، اما به نظر میرسد نفرت به اختلافات اساسی و غیرقابلمذاکرهای در باورهای اخلاقی بنیادی مرتبط باشد.
البته این اختلافنظرها میتوانند تا حدی در احساس هیجاناتی مثل تحقیر و انزجار هم وجود داشته باشند (و این امر کمک میکند شباهت این هیجانات به نفرت را توضیح دهیم) اما هنگام احساس نفرت، چهبسا این تفاوتهای اخلاقی بهعنوان تهدیدهای شخصی تلقی شوند، که این امر وابسته است به اهمیت ارزشها و باورهای هر فرد دربارۀ هویتش. این عامل میتواند شدت تجربۀ هیجانی را افزایش دهد و افراد را آماده کند که، بهجای دوریکردن از طرف مقابل، به او حملهور شوند.
داشتن تصویری روشن از معنا و ویژگیهای نفرت برای شناسایی و واکنش به آن ضروری است. برای مثال، ایدئولوژیهای سیاسی که از تهدیدهای هویتی یا شخصیت ظاهراً شیطانی گروههای خاص به نفع خود استفاده میکنند ممکن است چیزی بسیار فراتر از خشم را به پیروان خود القا کنند -بذر پرخاشگری بلندمدتی را بکارند و شکاف اجتماعی را تقویت کنند.
سیاستگذارانی که نسبت به این موضوع آگاهی دارند میتوانند برای مقابله با گسترش روایتهایی که باعث برانگیختن نفرت میشوند و افزایش آگاهی شهروندان بیشتر تلاش کنند. مفهومسازی واضحتر از نفرت همچنین میتواند با گسترش معنایی آن به درک بهتر مفاهیم مرتبطی مثل نفرتپراکنی یا جرم نفرتمحور کمک کند و ابزارهایی را برای اقدامات قانونی یا طرحهای ضدنفرت فراهم کند. دربارۀ این هیجان منفی قوی چیزهای خیلی بیشتری باید یاد بگیریم، اما فعلاً داریم بهتر متوجه میشویم که نفرتداشتن درحقیقت به چه معناست.