اصول بهباشی و  نیک‌ زیستی روانی
پنج اصل برای بهباشی روانشناختی و نیک زیستی کشف و معرفی شده اند آنها بر اساس شواهدی انتخاب شده‌اند که نشان می‌دهد این اصول برای نیک‌زیستی روانی حیاتی هستند. به گزارش میگنا رسانه سلامت روان کشور عفت حیدری...

اصول بهباشی و  نیک‌ زیستی روانی
پنج اصل برای بهباشی روانشناختی و نیک زیستی کشف و معرفی شده اند آنها بر اساس شواهدی انتخاب شده‌اند که نشان می‌دهد این اصول برای نیک‌زیستی روانی حیاتی هستند. به گزارش میگنا رسانه سلامت روان کشور عفت حیدری عضو باشگاه تاب آوری مترجم بالغ بر ۶۰ عنوان کتاب در ادامه این مطلب اضافه میکند وقتی اصول بهباشی روانشناختی را مراعات نمیکنیم و به مبانی و چارچوب نیک زیستی پایبند نیستیم و آنها در صحنه زندگی ُ اندیشه و سبک زندگی ما غایبند، باید متوجه باشیم تأثیر آن‌ها خنثی نیست و فعالانه تعیین‌کننده هستند. بنابراین، بررسی هریک‌‌‌‌ از این اصول از اهمیت شایانی برخوردار است.

1. احساس ارتباط با دیگران: بهزیستی با ما شروع می‌شود. انسان‌هایی که در گروه‌های اجتماعی هستند و با دیگران ارتباط برقرار می‌کنند، حس تعلق دارند و احساس می‌کنند که از آن‌ها مراقبت می‌شود و آن‌ها از دیگران مراقبت می‌کنند. این امر، نیازی روان‌شناختی است.
احساس طردشدگی و انزوا، فعالیت مغز را در مناطقی از مغز مانند درد فیزیکی کاهش می‌دهد. احساس تنهایی باعث می‌شود که افسردگی را تجربه‌ کنیم که بر فیزیولوژی و عملکرد ایمنی ما اثر می‌گذارد. این کار باعث می‌شود که افراد نه تنها نسبت به‌عفونت ویروسی آسیب‌پذیرتر شوند، بلکه بر سلامت فیزیکی و مرگ‌ومیر، به‌اندازه‌ی سیگار کشیدن یا پُرخوری اثر دارد.
روابط نزدیک ما بیشترین تأثیر را بر روی بهزیستی ما دارند. لحظاتی را که در جامعه با دیگران ارتباط برقرار می‌کنیم، به‌بهزیستی ما می‌افزاید. اغلب آسان‌ترین راه آن است که با افرادی که با آن‌ها بیشترین مشترکات را داریم، ارتباطاتی را شکل دهیم: با افراد خانواده، همکاران، کسانی که با ما علایق و دیدگاه‌های مشترک دارند، افراد هم‌نژاد، افرادی که هویت قومی یا سطح اجتماعی مشابهی با ما دارند. قاعدتاً وقتی مشترکات زیادی با دیگران نداریم، سخت‌‌تر می‌توانیم با آن‌ها رابطه برقرار کنیم. شاید از افرادی که پیشینه‌ی متفاوتی دارند یا کسانی که مثل ما نیستند، بترسیم. تلاش‌های زیادی لازم است تا این ارتباطات را بسازیم، اما این سرمایه‌گذاری ارزشمند است. سرمایه‌گذاری در این خصوص، نه‌تنها به‌لحاظ نیک‌زیستی فردی‌‌‌‌، بلکه به‌لحاظ نیک‌زیستی جمعی ما خوب است. در جامعه، حتی تعاملات مختصری مانند لبخند زدن به‌بقال محل یا خوشامدگویی به‌همسایه می‌تواند اثر خوبی داشته باشد و به‌احساس اعتماد ما بیفزاید که به‌سهم خود، نیک‌زیستی و تاب‌آوری ما را تقویت می‌کند.
روابطی که در آن انسانیت مشترک را تجربه ‌می‌کنیم، شکوفا می‌شود و دیگر حس نمی‌کنیم که غریبه‌ایم. وقتی از کنجکاوی طبیعی خود برای کشف دیگران استفاده می‌کنیم، وقتی با سرزنش عمل می‌کنیم، از بالا به‌پایین می‌نگریم و احساس تقصیر می‌کنیم، از دیگران جدا می‌شویم‌‌‌‌ که این امر برای جامعه‌ی ما تعیین‌کننده است.

2. داشتن حس استقلال: حس استقلال در زندگی به‌معنای آن است که به‌جای آنکه احساس کنیم که عوامل بیرونی ما را کنترل می‌کنند، قدرت انتخاب داریم که خود، عامل مهمی برای نیک‌زیستی ماست. استقلال نشان داده که عامل مهمی در زندگی و در فرهنگ‌های فردگرا و جمع‌گراست.
وقتی افراد قدرت عمل دارند و می‌توانند به‌طرقی عمل کنند که انتخاب کرده‌اند و با ارزش‌ها و علایق درونی خود هماهنگ هستند، نیک‌زیستی خود را حمایت کرده‌اند. نیاز روان‌شناختی برای استقلال در زندگی روزانه‌ی افراد و در جامعه و سطوح اجتماعی کاربرد دارد. برای افراد، مثال‌ها از انتخاب آنچه می‌خوریم و می‌پوشیم یا چگونه زمان خود را مدیریت می‌کنیم، کجا زندگی و کار می‌کنیم، متنوع‌تر است. استقلال کامل نه امکان دارد، نه مطلوب است. وقتی در گروه‌های اجتماعی هستیم، لازم است انتخاب‌های خود را با نیازهای دیگران متعادل کنیم.
در سطح اجتماعی، وقتی درگیر تصمیماتی هستیم که بر زندگی، خانه، محل کار و جامعه‌ی ما اثر می‌گذارد، احساس توانمندی می‌کنیم. و ثابت می‌کند که صدای ما مهم است و کارهای ما تفاوت ایجاد می‌کنند. داشتن حق و فرصت رأی‌دهی، اساسی است. وقتی مؤسسات و سازمان‌ها فرصت‌هایی برای مشارکت و طراحی سیاستگذاری‌ها و برنامه‌هایی را دارند که بر آن‌ها تأثیرگذار است، این سیاستگذاری‌ها و برنامه‌ها عموماً مورد پذیرش بوده و مؤثرترند.
حوزه‌هایی از زندگی وجود دارد که مردم احساس فشار و نومیدی می‌کنند تا هرچیزی را عوض کنند: از کاهش گرمای زمین تا تقویت دموکراسی. یافتن راه‌هایی برای تقویت حس هدفمندی و استقلال افراد، طوری که برای اقداماتشان احساس توانمندی کنند -هرچند اقدامات کوچک باشد- می‌تواند بر روی بهزیستی افراد اثر بگذارد. این موقعیت‌های چالش‌برانگیز را در فصل‌های سیاست و محیط‌زیست بررسی می‌کنیم.
3. احساس توانمندی: احساس توانمندی در آنچه انجام می‌دهیم و توانایی عملکرد مؤثر در محیط‌هایی که زندگی و کار می‌کنیم، نیاز روان‌شناسی دیگری است. ما از توانایی انجام دادن درست کارها و تجربه‌ی پیشرفت، انرژی می‌گیریم. در حالی که احساس ناتوانی برای بهزیستی ما تعیین‌کننده است.
وقتی با موقعیت‌های تازه مواجه می‌شویم و ایده‌های تازه را امتحان می‌کنیم، احتمالاً در ابتدا فاقد توانمندی خواهیم بود. چگونگی تفسیر ما از این تجربه‌، بر روی توانایی ما برای یادگیری اثر می‌گذارد. اگر دشواری‌ها و شکست را به‌عنوان بخشی از فرایند یادگیری ببینیم، احتمال بیشتری وجود دارد تا قابلیت‌های خود را رشد دهیم. در حالی که اگر آن‌ها را به‌عنوان ناتوانی ببینیم، از جست‌وجوی چالش‌ها دست کشیده و یادگیری‌مان محدود می‌شود. می‌توانیم بهزیستی کودکان را با فراهم‌ آوردن چالش‌های درست و کمک به‌آن‌ها برای جبران شکست، به‌عنوان فرصت یادگیری افزایش دهیم.
پرورش دیدگاه رشد به‌جای دیدگاه ثابت و بدون رشد، به‌عنوان افراد بالغ به‌ما کمک می‌کند تا به‌طور مداوم در طول زندگی خود بیاموزیم و به‌دنبال فرصت‌هایی برای آموختن چیزهای تازه و توسعه‌ی مهارت‌های تازه باشیم. همه‌ی افراد بالغ در طول عمرشان می‌توانند از فرصت‌های یادگیری بهره‌مند شوند.
در دنیای به‌شدت پیچیده و غیرقابل‌پیش‌بینی، رشد توانایی‌ها برای یادگیری سریع و سازگاری با شیوه‌های جدید انجام دادن کارها به‌لحاظ فردی و جمعی، حیاتی است. ما به‌سیستم‌‌‌‌ها، محصولات و فرایندهایی برای طراحی نیاز داریم به‌شیوه‌ای که مسیریابی افراد را ساده کند -طوری که افراد بیشتر احساس مؤثر بودن کنند تا احساس ناتوانی.
4. توجه به‌آنچه خوب پیش می‌رود: در گذشته‌ی تکاملی ما، هوشیاری مداوم نسبت به‌تهدیدات احتمالی به‌اجداد ما کمک می‌کرد تا در مقابل خطرهای تهدید‌آمیزِ زندگی، زنده بمانند. گرچه دیگر بیشتر مردم به‌طور روزمره در معرض موقعیت مرگ و زندگی نیستند، اما این دیدگاه منفی امروز هم وجود دارد و باعث می‌شود آنچه خوب پیش می‌رود، نادیده گرفته شود. با این ‌حال، پژوهش‌ها نشان می‌دهد که نتیجه‌ی توجه به‌آنچه خوب پیش می‌رود، بهزیستی خواهد بود.
احساسات مثبتی مانند لذت، قدردانی، عقل سلیم، علاقه و سرگرمی فقط حس خوبی نمی‌دهند، آن‌ها آثار فیزیکی، روان‌شناسی و رفتاری دارند. باربارا فردریکسون و همکارانش نشان داده‌اند که تجربه‌ی احساسات مثبت، درک ما را وسیع‌تر می‌کند، طوری که بیشتر توجه می‌کنیم و نسبت به‌دیگران پذیراتریم و در تفکر خود منعطف‌تر بوده و انتخاب‌های بیشتری داریم و در حل مسئله نیز خلاق‌تریم. کار او نشان داده که احساسات مثبت به‌نسبت می‌تواند ما را به‌تعصبات نژادی کمتر بدگمان کند.
سپاسگزاری، احساسی بسیارقوی است. رشد فرایند منظم قدردانی ما نسبت به‌آنچه خوب پیش می‌رود، باعث می‌شود که استرس کاهش ‌یابد، فشار خون پایین بیاید، سیستم ایمنی ما تقویت ‌شود و بهتر بخوابیم.
عموماً، تغییر تعادل در تمرکز ما نسبت به‌آنچه خوب پیش می‌رود، نشان داده که مزایای خاصی دارد. برای مثال، جان گاتمنِ روان‌شناس نشان داده است که در ازدواج‌‌‌‌‌‌های شاد و باثبات، حداقل پنج تعامل مثبت در مقابل هر تعامل منفی وجود دارد.
عادات مثبتی مانند نگرش مثبت با بهزیستیِ بهبودیافته و سلامت فیزیکیِ بهتر، همراه و مربوط است. مزایای سلامتی برای افراد خوش‌بین ناشی از بهبود سریع تجارب پُراسترس و انگیزه‌ی بالا برای انجام دادن رفتارهای بهبوددهنده‌ی سلامتی است. خوش‌بینی با ‌موفقیت در تحصیل، ورزش، تجارت و سیاست مرتبط است.
توجه به‌آنچه خوب پیش می‌رود، به‌معنای آن نیست که آنچه خوب پیش نمی‌رود، نادیده گرفته شود. اما به‌ما جایگاه بهتر، سازنده‌‌تر و پُرانرژی‌تری می‌دهد که از آن جایگاه می‌توانیم با مسائل روبه‌رو شویم و اوضاع را سر و سامان دهیم.
وقتی بر شناسایی نقاط قوت در خود و دیگران تمرکز می‌کنیم، اعتمادبه‌نفس ما بالاتر می‌رود و احتمال بیشتری دارد که به‌اهداف خود دست پیدا کنیم. رویکرد مبتنی بر نقاط قوت می‌تواند در سطح سیستماتیک نیز به‌کار رود. برای مثال، نوشتن ساختار مند، نشان می‌دهد که چه‌اقدامی موثر و به‌درد‌بخور است و به‌جای عرضه کردن مسائل، راه‌حل‌های مسائل را بررسی می‌کند.
رویکرد ما نسبت به‌تغییرات سازمانی و اجتماعی (به‌نام پرسشنامه‌ی قدردانی) با بررسی نقاط قوت و آنچه مؤثر است، آغاز می‌شود و با قدردانی، دیدگاه و استراتژی مثبتی برای آینده تدارک می‌بیند. و به‌جای تمرکز بر مسائل، با مسائل به‌صورت فرایندی روبه‌رو می‌شود.
سیستم‌های قضاوتی و منصفه، که از طریق بازتوانی، بر روی نقاط قوت تأکید می‌کند، نشان داده که تأثیرات اجتماعی قوی‌تری نسبت به‌سیاست‌های تنبیهی دارد. (به‌این نکته به‌صورت دقیق‌‌تر در فصل جامعه پرداخته‌ایم.)
5. داشتن حس معنادار بودن: وقتی حس معنادار بودن در زندگی می‌کنیم، خود را بخشی از هدف بزرگ‌تر دیده و تغییر مثبتی در مسئله یا هدف (غیر از خودمان) می‌دهیم.
منابع معنادار بودن احتمالاً شامل مواردی است مانند روابط، ایمان، ارتباط با طبیعت، داشتن حس هدفمندی با انجام دادن کارهای سودمند، بیان خلاق، فعالیت‌های مفید در اوقات فراغت، مشارکت در اجتماع یا وقف شدن در هدفی که مورد علاقه‌ی ماست.
حس معنادار بودن، جهت را نشان می‌دهد و به‌ما کمک می‌کند تا آنچه برای ما اهمیت دارد، در اولویت قرار دهیم و به‌سمت اهداف و تصمیم‌گیری برویم. داشتن حس واضحی از معنادار بودن با سطح رضایت بالا، تاب‌آوری بالا، سالمندی سالم‌تر و احتمال افسردگی و اضطراب و خودکشی کمتر مرتبط است. کارمندانی که در کارِ خود حس معنادار بودن دارند، در محل کار، در مشاغل با استرس بالا، کمتر فرسودگی شغلی را تجربه ‌می‌کنند.

حس معنادار بودن در سطح اجتماعی می‌تواند ناشی از احساس تعلق یا ارزشمندی افراد یا داشتن فرصت‌های همکاری در اجتماع باشد. بهزیستی از دیدگاه اجتماعی وقتی افزایش می‌یابد که زمینه‌هایی خلق کرده و سیستم‌هایی ایجاد کنیم که از زندگی معنادار و سرشارِ همه‌ی شهروندان حمایت کند.

علاقه مندان به روانشناسی مثبت و تاب آوری و همچنین کتابهای خود یار میتوانند به کتابهای تاب آوری زنان ُ‌ خلق دنیایی که میخواهیم در آن زندگی کنیم ُ سندرم زن شتابزده ُ‌زندگی را آسان بگیرید ُ فرار از احساس گناه و نا امنی در عشق به قلم همین مترجم مراجعه کنند عفت حیدری نویسنده در باشگاه تاب آوری و عضو ارشد خانه تاب آوری است